کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مردمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مردمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mardomak دریچهای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت میکند؛ مردمه.
-
جستوجو در متن
-
انسان العین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ensānol'eyn مردمک؛ مردمک چشم.
-
مردمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] mardome = مردمک
-
نی نی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] nini مردمک چشم.
-
صبی العین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی، مجاز] sabi[y]yol'a(e)yn مردمک چشم.
-
عنبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عنبیَّة] (زیستشناسی) 'enabiyye بافت رنگی در چشم مهرهداران که مردمک در قسمت مرکزی آن قرار دارد.
-
حدقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حدقَة] (زیستشناسی) hadaqe ۱. سیاهی چشم؛ مردمک چشم.۲. حفرهای که چشم در آن جا دارد؛ کاسۀ چشم.
-
آتروپین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: atropine] (زیستشناسی) 'ātropin الکلوئیدی سمّی که از گیاه بلادانه گرفته میشود و در برطرف کردن گرفتگی عضلات و گشادشدن مردمک چشم کاربرد دارد.
-
انگورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ انگور] ‹انگوره› (زیستشناسی) 'angurak ۱. انگور کوچک.۲. نوعی عنکبوت که شبیه دانۀ انگور است.〈 انگورک چشم: [قدیمی] مردمک چشم؛ انگوره.
-
کیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاک› [قدیمی] keyk مردمک چشم: ◻︎ خشم آمدْش و همانگه گفت ویک / خواست کاو را برکند از دیده کیک (رودکی: ۵۳۷).
-
دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [جمع: دیدگان] dide ۱. نگاهکردهشده؛ مشاهدهشده.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
-
باباغوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bābāquri ۱. ویژگی چشمی که ترکیده و مردمک آن بیرون آمده باشد.۲. (اسم) (پزشکی) نوعی کوری که چشم آماسیده و سفیدی و سیاهی آن به هم آمیخته شود.۳. (اسم) نوعی مهرۀ سیاه و سفید برای دفع چشمزخم.
-
باهک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاهک› [قدیمی] bāhak ۱. شکنجه؛ آزار: ◻︎دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک (ابوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۶).۲. مردمک چشم.
-
غژم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غژمه، غجمه، غژب› (زیستشناسی) [قدیمی] qožm دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد: ◻︎ آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچکس ـ بر گونهٴ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴...