کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرتب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرتب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morattab ۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده؛ بانظم.۲. (قید) دائماً؛ همیشه.۳. منسجم؛ استوار.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه راتبه و مواجب میگرفته است.〈 مرتب کردن (ساختن): (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
-
جستوجو در متن
-
منساق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monsāq مرتب؛ یکروش.
-
متناسق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motanāseq آراسته؛ با نسق و نظم؛ مرتب.
-
مرصع خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] morassa'xāni سخنان مرتب و آراسته گفتن.
-
مصنف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosannaf تصنیفشده؛ کتاب مرتبشده.
-
مناظم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ منظم] [قدیمی] manāzem شیوۀ جریان مرتب کارها؛ قاعده.
-
منظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monazzam با نظموترتیب؛ آراسته و مرتب.
-
باسلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bāsaliqe باذوق؛ کسیکه کارهایش آراسته، مرتب، و خوشایند است.
-
بچم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹باچم› [قدیمی] bečam بانظموقاعده؛ بهنظام؛ آراسته؛ مرتب.
-
منضد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] monazzad ۱. بر یکدیگر چیدهشده.۲. منظم و مرتب.
-
بسامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) besāmān ۱. خوب؛ نیکو.۲. مرتب؛ با نظم و آراستگی.
-
تنضید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanzid ۱. بر هم نهادن و روی هم چیدن کالا.۲. مرتب ساختن.
-
شیک پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [فرانسوی. فارسی] šikpuš ویژگی کسی که همواره لباس مرتب و خوشدوخت میپوشد.
-
انتساق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'entesāq ۱. نظم پذیرفتن؛ منظم شدن؛ مرتب شدن.۲. نظموترتیب دادن.