کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مراتب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مراتب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مرتبَة] marāteb = مرتبه
-
جستوجو در متن
-
فوق التمام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: فَوقالتّمام] (فلسفه) fo[w]qottamām ۱. آنچه مافوق کمال است.۲. ذات حق که جامع جمیع مراتب کمالات است.
-
بمب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bombe] (نظامی) bomb مادۀ منفجرهای که با دست، هواپیما یا وسایل دیگر به سمت مواضع دشمن پرتاب میشود یا در جایی کار گذاشته میشود.〈 بمب اتمی: (نظامی) بمبی که نیروی آن ناشی از انرژی اتمی است.〈 بمب هیدروژنی: (نظامی) بمبی که نیرو...
-
قدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقدار] qadar ۱. اندازه؛ اندازۀ چیزی.۲. [قدیمی] طاقت؛ قوه؛ توانایی.۳. فرمان الهی؛ سرنوشت و آنچه خداوند برای بندگان خود مقدر نموده.۴. توانگری.۵. (نجوم) هریک از مراتب کواکب در کوچکی و بزرگی.۶. سرسخت: حریف قدر.
-
سلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] soluk ۱. رفتار؛ روش.۲. در پیشگرفتن راهی و در آن راه رفتن.۳. [قدیمی] درآمدن در جایی.۴. سازش.۵. (تصوف) سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شبزندهداری و ترک شهوات است.
-
نسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasl ۱. مردمی که در یک زمان واحد زندگی میکنند؛ مردم همعصر: نسل بعد از انقلاب.۲. (زیستشناسی) مجموعهای از جانداران که در سلسلهمراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل میدهند: نسلِ لاکپشتهای غولپیکر در حال انقراض است.۳. ذریه؛ دودمان.۴. [قد...
-
سالک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sālek ۱. کسی که راهی در پیش گیرد و در آن راه برود؛ رونده.۲. [قدیمی] پیرو.۳. [قدیمی] پارسا؛ زاهد.۴. (تصوف) کسی که با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیروسلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت ن...
-
لوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لَوح، جمع: الواح] lo[w]h ۱. هر چیز پهن، مانندِ سنگ، چوب، استخوان، یا فلز.۲. [قدیمی] قطعهای پهن که در مکتبخانهها بر آن مینوشتند.۳. [قدیمی] تختۀ کشتی.〈 لوح محفوظ:۱. در روایات اسلامی، لوحی در آسمان هفتم که احوال و حوادث گذشته و آین...
-
صف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفّ، جمع: صُفُوف] saf[f] ۱. آنچه با نظموترتیب در یک خط قرار گرفته باشد؛ رده؛ رج؛ ردیف؛ راسته.۲. شصتویکمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۴ آیه؛ حواریین.〈 صف بستن (کشیدن): (مصدر لازم) در یک ردیف قرار گرفتن: ◻︎ مهتران آمدند از پسوپ...