کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرئی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mar'ā منظر؛ دیدار.
-
مرئی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مرئیّ] mar'i چیزی که دیده میشود؛ نمایان؛ پدیدار.
-
جستوجو در متن
-
نامرئی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [فارسی. عربی] nāmar'i غیر مرئی؛ نادیدنی.
-
مات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: mat] māt ویژگی آنچه تنها بخشی از نور مرئی را از خود عبور میدهد؛ کدر.
-
فلوئورسانس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: fluorescence] ‹فلورسانس› (فیزیک) felu'ursāns, felo'orsāns خاصیت بعضی اجسام که با تابانیدن نور به آنها نوری مرئی با طول موج بلند تولید کنند.
-
افق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آفاق] 'ofoq ۱. ناحیه؛ کرانه.۲. کرانۀ آسمان.۳. (جغرافیا) دایرهای که در امتداد آن چشم انسان کرۀ زمین را میبیند؛ حد فاصل میان قسمت مرئی و نامرئی آسمان.۴. چشمانداز.
-
اشعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اشعَّة، جمعِ شُعاع] (فیزیک) 'aša'[']e پرتو.〈 اشعهٴ ایکس (مجهول، رنتگن): (فیزیک) پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده میشود〈 اشعهٴ کیهانی: (فیزیک) تشعشعات دارای انرژی و قابلیت نفوذ که از فضای خ...