کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [قدیمی] mar نشانهای زاید که برای زینت کلام به کار میرفته است: ◻︎ مر او را رسد کبریا و منی / که ملکش قدیم است و ذاتش غنی (سعدی۱: ۳۴).
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mar] [قدیمی] mar ۱. حساب؛ شمار؛ شماره.۲. پنجاه: ◻︎ چنین گفت کای پرخرد مایهدار / چهل مر درم هر مری صدهزار (فردوسی۲: ۲۴۷۲).
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مرّ] (زیستشناسی) mor[r] صمغ درختی گرمسیری که مصرف دارویی دارد.
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مرّ] [قدیمی] mor[r] ۱. [مقابلِ حُلو] تلخ.۲. محکم؛ شدید.
-
جستوجو در متن
-
بی شمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bišomār بسیار؛ بیاندازه؛ بیحساب؛ بیمر.
-
کرکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] [قدیمی] karkam = رنگینکمان: ◻︎ فلک مر جامهای را مانَد ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۸).
-
حلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] holv ۱. [مجاز] لذیذ.۲. [مقابلِ مُرّ] شیرین.
-
برهودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرهودن› [قدیمی] barhudan سوزاندن: ◻︎ چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو: ۳۲).
-
کانا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kānā نادان؛ ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱: ۴۴۸).
-
خشکامار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] xoškāmār ۱. تفحص؛ پیجویی: ◻︎ از فراوانی که خشکامار کرد / زن نهان مر مرد را بیدار کرد (رودکی: ۵۳۵).۲. (پزشکی) استسقا.
-
فسوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fosus = افسوس: ◻︎ دیو بگرفته مر تو را به فسوس / تو خوری بر زیان مال افسوس (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۷).
-
فیریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] firidan خرامیدن؛ با ناز و تکبر راه رفتن: ◻︎ زاین و زآن چند بُوَد بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی: مجمعالفرس: فیریدن).
-
پیکارخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] peykārxar پیکارخرنده؛ پیکارخواه؛ جنگخواه: ◻︎ از ایران سپاهیست زبسیار مر / همه سرفروشان پیکارخر (اسدی: لغتنامه: پیکارخر).
-
رون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ravan آزمایش؛ امتحان؛ تجربه: ◻︎ کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷).