کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مدینَة، جمعِ مُدن و مدائن] [قدیمی] madine شهر.〈 مدینهٴ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت بهدست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینهای در دست فاضلان و حکیمان باشد.
-
جستوجو در متن
-
مداین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مدائن، جمعِ مدینَة] [قدیمی] madāyen = مدینه
-
مدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مدینَة] [قدیمی] modon = مدینه
-
مدنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مدینَة) [عربی: مدنیّ] madani ۱. مربوط به جامعۀ متمدن؛ مربوط به تمدن.۲. مربوط به مدینه، شهری در عربستان.۳. از مردم مدینه.۴. [مقابلِ مکی] ویژگی سورههایی از قرآن که در مدینه نازل شده.
-
انصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ansār ۱. [جمعِ ناصر] = ناصر۲. [جمعِ نصیر] = نصیر۳. گروهی از مردم مدینه که پس از هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه به آن حضرت ایمان آوردند و او را یاری کردند.
-
ناکثین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ناکث] [قدیمی] nākesin ۱. =ناکث۲. کسانی که در مدینه با علیبن ابیطالب بیعت کردند و در بصره عهد خود را شکستند و با او جنگ کردند.
-
هجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هجرة] hejrat ۱. دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و بهجای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن.۲. مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدٲ تاریخ مسلمانان است.
-
یار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: âyārîh-âyār] yār ۱. محبوب؛ معشوق.۲. دوست؛ رفیق؛ همدم.۳. (ورزش) هریک از بازیکنان یک تیم.۴. (اسم، صفت) همکار.۵. (اسم، صفت) [مجاز] همراه.۶. (اسم، صفت) مددکار.۷. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هوشیار.۸. یاریرساننده؛ کمککننده (در ترکیب با...
-
تقویم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqvim ۱. تقسیم اوقات به دورهها و مقیاسهای معین.۲. (اسم) دفترچه یا ورقۀ کاغذ که در آن حساب روزها و ماهها را چاپ میکنند؛ گاهنامه.۳. [قدیمی] راست کردن؛ کجی چیزی را راست کردن.۴. [قدیمی] قیمت کردن؛ بهای جنسی را معین کردن؛ ارزیابی.&l...
-
روز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [پهلوی: roč] ‹روج› ruz ۱. [مقابلِ شب] زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است.۲. وقت؛ زمان.۳. هر ۲۴ ساعت؛ شبانهروز.۴. سالگرد امری خاص: روز زن.۵. زمان حاضر؛ عصر کنونی: مسائل روز.۶. [مجاز] حالت؛ وضع.۷. [قدیمی، مجاز] عمر؛ مدت حیات.&lang...