کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
مدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] madh ستودن بهویژه در شعر.
-
جستوجو در متن
-
شنبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عبری] [قدیمی] šambad شنبه؛ روز اول هفته: ◻︎ به فال نیک به روز مبارک شنبد / نبیذ گیر و مده روزگار نیک به بد (منوچهری: ۲۱).
-
ایرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: aērmān] [قدیمی] 'irmān مهمان؛ مهمان ناخوانده؛ طفیلی: ◻︎ دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنجخانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی: ۳۰۹).
-
جندره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jandare چوبی که برای هموار ساختن چین و چروک جامه به کار میبردند: ◻︎ پیری کجا برد ز تو گرمابه و گلاب / خیره مده گلیمِ کهن را به جندره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).
-
دوست وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dustvār ۱. دوستمانند؛ مانند دوست؛ دوستنما؛ شبیه دوست.۲. (قید) دوستانه: ◻︎ مده بوسه بر دست من دوستوار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱: ۵۷).
-
فرفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرفرو، فرفروک› ferfere نوعی اسباببازی کاغذی سبک و پرهدار که بر اثر جریان باد دور خود میچرخد؛ بادفر: ◻︎ با بیقرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).
-
تشطیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] taštir ۱. (ادبی) در بدیع، نوعی تسمیط که در آن، هریک از مصراعهای بیت دو قسمت شده و در هر قسمت قافیهای آورده میشود، مانندِ این شعر: مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم / تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی (سعدی۲: ۵۹۷).۲. (اس...
-
فراخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: frāh] farāx ۱. وسیع؛ پهن؛ پهناور؛ گسترده: ◻︎ به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲: ۶۴۷).۲. گشاد.۳. [قدیمی] فراوان.〈 فراخ رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. زیادهروی کردن.۲. سریع رفتن.
-
چکسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čakse ۱. کاغذی که عطار در آن مشک و عنبر یا داروی دیگر میپیچد.۲. کاغذ درهمپیچیده و مچالهشده: ◻︎ بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد / حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال (انوری: ۶۷۱).۳. ‹چکس› نشیمن باز و شاهین؛ لانه و آشیانهای که برای...
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...
-
باد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vāt] bād ۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود میآید.۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.&la...