کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدفوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مدفوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] madfu' ۱. (زیستشناسی) آنچه از بدن انسان خارج و دفع شود.۲. (صفت) [قدیمی] دفعشده؛ راندهشده.
-
جستوجو در متن
-
هار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hār سرگین؛ مدفوع.
-
ریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rītan] ‹ریستن› [عامیانه] ridan بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد؛ تغوط کردن.
-
براز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] berāz ۱. غایط؛ سرگین؛ مدفوع.۲. = بِغاز
-
اسهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (پزشکی) 'eshāl دفع مدفوع بهصورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن میشود؛ شکمروش؛ بیرونروه.〈 اسهال خونی: (پزشکی) نوعی اسهال که با التهاب، زخم روده، و لختههای خون در مدفوع همراه است.
-
قاذوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قاذورَة، جمع: قاذورات] [قدیمی] qāzure ۱. نجاست، از قبیل ادرار و مدفوع.۲. کار زشت.۳. گناه فاحش.۴. زنا.۵. پلیدی.۶. مردار.۷. کسی که بهسبب بدخویی با دیگران مراوده و آمیزش نداشته باشد.
-
پیخال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیخاله› [قدیمی] pixāl ۱. چرک؛ شوخ؛ وسخ.۲. فضله؛ براز؛ مدفوع.۳. فضلۀ مرغ: ◻︎ درآمدم پس دشمن چو چرغ وقت شکار / چو چرز برزد نا گه به ریش من پیخال (مسعودسعد: ۲۶۷).
-
حدث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحداث] [قدیمی] hadas ۱. (فلسفه) = حادث۲. (صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده.۳. امری که معروف در سنت وشریعت نباشد؛ بدعت.۴. (اسم، صفت) جوان؛ نوجوان.۵. ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل میکند.
-
تخلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxalli ۱. (فقه) خالی کردن شکم از مدفوع یا ادرار.۲. (تصوف) اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد؛ عزلت و گوشهنشینی برای عبادت.۳. [قدیمی] تنها شدن.۴. [قدیمی] در خلوت شدن؛ خلوت گزیدن.