کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مدعي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مدعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] modda'i ۱. ادعاکننده.۲. دشمن.۳. کسی که از چیزی لاف میزند که ندارد.۴. (حقوق) خواهان؛ کسی که با دیگری دعوی دارد؛ دعویکننده.
-
مدعی العموم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مدعیعموم] (حقوق) modda'iyol'omum دادستان.
-
مدعی به
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) modda'ābeh خواسته؛ آنچه مورد ادعا است.
-
مدعی علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مدّعیٰعلَیه] (حقوق) modda'āla(e)yh کسی که دعوی بر او اقامه شده؛ خوانده.
-
جستوجو در متن
-
طرفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طرفَین، تثنیۀ طرف] tarafeyn دوطرف؛ دوجانب؛ دوسو؛ دوکرانه.〈 طرفین دعوی: (حقوق) مدعی و مدعی علیه.
-
داودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹داوکار› [قدیمی] dāvdār مدعی؛ ادعاکننده.
-
جفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jafr علمی که صاحبان آن مدعی بودند بهوسیلۀ آن به حوادث آینده آگاهی پیدا میکنند؛ علم حروف.
-
خواهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xāhān ۱. خواستار؛ متقاضی.۲. [مقابلِ خوانده] (حقوق) آنکه از کسی شاکی است؛ مدعی.
-
زبان بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] zabānbor ۱. برهان و دلیل قاطع که مدعی را خاموش سازد و دیگر چیزی نگوید.۲. جوابی که زبان طرف را کوتاه کند و دیگر حرف نزند.۳. ویژگی عطا و بخششی که زبان خصم یا مدعی و شاکی را ببندد و دیگر بدگویی و شکایت نکند.
-
احتریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ احتراز] [قدیمی] 'ehteriz = احتراز: ◻︎ گر تیغ میزنی، سپر اینک وجود من / عیّار مدعی کند از دشمن احتریز (سعدی۲: ۴۶۱).
-
ادعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ادعاء] 'edde'ā ۱. گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است؛ مدعی شدن.۲. (حقوق) اقامۀ دعوی.۳. خودبینی؛ خودستایی.
-
جن گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jengir کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جنها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن میباشد.
-
خوانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xānde ۱. قرائتشده.۲. (اسم، صفت) [مقابلِ خواهان] (حقوق) طرف دعوی؛ مدعیعلیه.۳. [قدیمی] دعوتشده.
-
دادستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dādsetān ۱. (حقوق) نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر میکند؛ مدعیالعموم.۲. [قدیمی] کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد؛ ستانندۀ داد؛ داور؛ دادرس.