کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مداوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مداوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] modāvem همیشگی؛ دائم.
-
جستوجو در متن
-
همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamišegi دائمی؛ بهطور مداوم.
-
مطبقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مطبقَة] (پزشکی) [قدیمی] motbeqe تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد.
-
آزگار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه] 'āz[e]gār ۱. تمام؛ کامل.۲. دراز؛ طولانی؛ مداوم: یک سال آزگار، شش ماه آزگار.
-
انبارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] 'ambāreš ۱. پر کردن بهصورت مداوم و مکرر.۲. (صفت) پرکردنی؛ هرچه که درون چیزی را با آن پر کنند.
-
ادمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'edmān ۱. مداومت کردن در انجام کاری.۲. پیوسته شراب خوردن؛ شرابخوری مداوم.
-
لرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹لرزه› larz ۱. تکان؛ جنبش.۲. (پزشکی) جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماریها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض میشود.
-
سالانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سالیانه› sālāne ۱. مربوط به سال.۲. ویژگی کاری که در طول یک سال یک بار انجام شود.۳. ویژگی آنچه در طی یک سال بهطور مداوم انجام شود.۴. (قید) هر سال.