کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخلوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] maxluq ۱. [مقابلِ خالق] آفریدهشده؛ ساختهشده.۲. (اسم) انسان.
-
جستوجو در متن
-
بریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بریَّة و بریئَة، جمع: بَرایا] [قدیمی] bariyye خلق؛ مخلوق؛ مردم.
-
آفریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'afaride خلقشده؛ مخلوق؛ کسی که از نیستی به هستی آمده.
-
ممکن الوجود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابل واجبالوجود] (فلسفه) momkenolvojud آنکه نه وجودش ضروری باشد و نه عدمش؛ مخلوق.
-
کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) karde ۱. انجامیافته.۲. [قدیمی] مخلوق؛ آفریده.
-
خلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خلیقَة، جمع: خَلائِق] [قدیمی] xaliqe ۱. خوی؛ طبیعت؛ سرشت.۲. آنچه خداوند آفریده؛ مخلوق.۳. مردم.
-
هگرز
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: hakirč] [قدیمی] ‹هرگز› haga(e)rz هیچگاه؛ هیچوقت: ◻︎ همتی دارد بررفته به جایی که هگرز / نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن (فرخی: ۲۷۸).
-
رازدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāzdān داننده راز؛ واقف بر اسرار: ◻︎ چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی: لغتنامه: رازدان)، ◻︎ خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکردهست آگه از راز مستر (ناصرخسرو: لغتنامه: رازدان).
-
شخودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šaxudan ۱. خراشیدن؛ مجروح کردن: ◻︎ من همانم که مرا روی همی اشک شخود / من همانم که مرا دست همی جامه درید (فرخی: ۴۳۷)، ◻︎ به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم / نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم (کسائی: ۴۰).۲. به ناخن کندن؛ ریش ک...
-
قضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qazā ۱. (فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.۲. (صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده بهجا آورده شود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن؛ داوری کردن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مردن؛ درگذشتن.۵. (اسم مصدر) ادا کر...
-
پتیاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: patyārak] ‹پتیارک، پتیار، پتیره، بتیاره، بدیاره› patyāre ۱. [عامیانه] زن بدکار.۲. زشت و مهیب.۳. بدکار.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] بلا: ◻︎ چو دانی که از مرگ خود چاره نیست / ز پیری بتر نیز پتیاره نیست (فردوسی: ۶/۷۸).۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] آشوب...