کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخلص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخلص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maxlas ۱. (ادبی) قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز میزند.۲. خلاصۀ کلام؛ چکیدۀ سخن.۳. [قدیمی] محل خلاص و نجات؛ محل رهایی؛ راه خلاص؛ گریزگاه.
-
مخلص
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی] [قدیمی] moxlas خالصشده؛ پاکیزهشده.
-
مخلص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مخلصین] moxles ۱. ویژگی دوست پاک و بیریا؛ بیآلایش.۲. عبادتکنندۀ بیریا.
-
جستوجو در متن
-
صدیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sadiq ۱. راستگو.۲. مهربان؛ مخلص.
-
صفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: صفیّ] [قدیمی] safi[y] ۱. ویژگی دوست مخلص و یکدل.۲. برگزیده؛ خالص.
-
فدایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [عربی. فارسی] fe(a)dā(')i ۱. ویژگی آنکه حاضر است جان خود را در راه کسی یا رسیدن به هدفی از دست بدهد.۲. [مجاز] بسیارارادتمند و دوستدار؛ مخلص.۳. [قدیمی، مجاز] عیار.
-
پی سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبزپا] ‹پیسپید، سپیدپی› [قدیمی، مجاز] peysefid ۱. سپیدپا.۲. خوشقدم؛ خجستهپی: ◻︎ شد کار سخت بر ما هرچند پیسفیدیم / ماندیم در کشاکش از شقکمانی خویش (مخلص کاشی: لغتنامه: پیسفید).
-
یکرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ دورو] ‹یکروی، یکرویه› yekru ۱. ویژگی منسوجاتی که فقط دارای یک سطح منقش، طرحدار، رنگی، و قابل استفاده باشند: پارچهٴ یکرو.۲. [مجاز] کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد؛ بیریا و مخلص: آدم یکرو.〈 یکرو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بیریا ...