کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخطط یا راه راه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تطرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatarroq راه یافتن؛ راه پیدا کردن بهسوی چیزی یا کسی.
-
کوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ کوی] kuče راه باریک میان شهر یا ده.〈 کوچه دادن: (مصدر لازم) [مجاز] راه باز کردن مردم برای عبور کسی؛ راه دادن.
-
راه انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹راهاندازنده› [مجاز] rāh[']andāz وسیله، کلید یا برنامهای که دستگاهی را به راه میاندازد.
-
راه گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹راهگشای، رهگشای› rāhgošā ۱. آنکه یا آنچه راه را باز میکند.۲. [مجاز] مشکلگشا.
-
بی دررو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bidarro[w] ۱. بنبست.۲. کوچۀ بنبست.۳. آنچه راه فرار یا عبور نداشته باشد.۴. بخار یا حرارتی که در دستگاهی جمع شود و راه خروج نداشته باشد.
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...
-
ره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ راه] [قدیمی] rah ۱. طریق.۲. کرت؛ مرتبه؛ دفعه.۳. قاعده؛ رسم؛ روش.۴. (موسیقی) آهنگ و نغمه.〈 ره بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی؛ راه بردن؛ راه جستن.
-
نیم راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نیمهراه› [قدیمی] nimrāh وسط راه؛ میانۀ راه.
-
چاره دان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čāredān دانندۀ راه چاره و علاج؛ آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند؛ چارهشناس: ◻︎بسا چارهدانا بهسختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱: ۱۴۰).
-
تماشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تماشی] tamāšā ۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.
-
کوچه باغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kučebāq کوچهای که به باغ راه داشته باشد یا از کنار باغی بگذرد.
-
فداکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] fadākār آنکه جان یا مال خود را در راه دیگری فدا میکند.
-
شاهراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāhrāh راه وسیع؛ جاده؛ خیابان یا جادۀ اصلی که محل آمدورفت همۀ مردم باشد.
-
چمچمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čomčome, čemčeme صدای پای انسان یا چهارپایان هنگام راه رفتن؛ شکشک؛ شلپوی.
-
راه گستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] rāhgostar ۱. خوشراه؛ تندرو.۲. اسب یا استر راهوار.