کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مختصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مختصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moxtasar ۱. کم؛ ناچیز.۲. کوتاه؛ مجمل.۳. حقیر؛ ناچیز.۴. (اسم) مطلب کوتاه و مجمل.
-
جستوجو در متن
-
موجز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: موجَز] muje(a)z مختصر؛ کوتاه؛ کلام کوتاه و مختصر.
-
تاریخچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] tārixče تاریخ کوتاه و مختصر؛ تاریخ کسی یا چیزی که به اختصار نوشته شود؛ شرح حال مختصر.
-
اختصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extesār مختصر کردن؛ کوتاه کردن.
-
علی الاجمال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'alal'ejmāl مجملاً؛ بهطور مجمل و مختصر.
-
ملخص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] molaxxas بهاختصاربیانشده؛ خلاصهشده؛ مختصر.
-
مقصور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqsur کوتاهشده؛ مختصر و کوتاهشده.
-
تلخیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talxis خلاصه کردن؛ ملخص کردن؛ مختصر کردن کلام و روشن ساختن آن.
-
وجیزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: وجیزَة] vajize ۱. مختصر؛ کوتاه.۲. کلام مختصرومفید.
-
تراویح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع تَرویحَة] [قدیمی] tarāvih ۱. = ترویحه۲. جلسه و نشست مختصر.
-
بالاسنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bālāsanj وسیلهای مرکب از دوربین و میلۀ مدرج برای اندازهگیری ارتفاعات و تغییرات مختصر ارتفاع یا اختلاف تراز دو نقطه؛ کاتتومتر.
-
لهنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لهنَة] lohne ۱. غذای مختصر که با آن سرگرم شوند پیش از غذای اصلی.۲. ارمغانی که مسافر بیاورد؛ سوغات.۳. آنچه به شخصی که از سفر آمده هدیه کنند.
-
محدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahdud ۱. چیزی که حدونهایت داشته باشد؛ آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد.۲. کوچک؛ مختصر.۳. ویژگی کسی که آزادی ندارد.۴. (ادبی) ویژگی قصیدهای که نسیب ندارد.
-
مجمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ مفصل] mojmal ۱. کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد؛ مختصر؛ کوتاه.۲. مجملاً؛ بهطور اجمالی.