کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تمحیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamhiq ۱. پاک کردن؛ محو کردن.۲. باطل کردن.
-
امحا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: امحاء] 'emhā محو کردن؛ ناپدید کردن؛ پاک کردن و از میان بردن چیزی.
-
طمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tams ۱. غیب کردن؛ ناپدید کردن؛ محو کردن.۲. هلاک کردن.
-
محق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mahq ۱. باطل ساختن.۲. ناچیز گردانیدن.۳. محو کردن.۴. کاستن.۵. (تصوف) = محو
-
ستردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹استردن، بستردن› [قدیمی] setordan ۱. تراشیدن: ◻︎ مویتراشی که سرش میسترد / موی به مویش به غمی میسپرد (نظامی۱: ۹۱).۲. خراشیدن.۳. پاک کردن؛ زدودن.۴. محو کردن.
-
پاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: pāk، مقابلِ چرک و نجس] pāk ۱. [مجاز] بیآلایش؛ بیغش.۲. پاکیزه؛ طاهر.۳. [مجاز] صاف.۴. [مجاز] عفیف؛ پرهیزکار؛ درستکار.۵. (قید) تمام؛ همه؛ یکسر؛ یکسره:◻︎ هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی: ۱۷۰).〈 پاک باخت...
-
فراموش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: framōš] ‹فرامش، فرامشت، فرمش› farāmuš ۱. آنچه از خاطر شخص محو شده؛ ازیادرفته.۲. [قدیمی] دچار فراموشی.〈 فراموش شدن: (مصدر لازم) از یاد رفتن.〈 فراموش کردن: (مصدر متعدی) از یاد بردن.
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...
-
کمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kamāl ۱. بالاترین مرتبۀ چیزی؛ نهایت: با کمال خرسندی.۲. (اسم مصدر) برتر بودن در داشتن صفات نیک؛ کامل بودن؛ آراستگی صفات.۳. درایت؛ دانایی؛ خردمندی.۴. (اسم) (فلسفه) صورت نهایی و طبیعی هرچیز.۵. (اسم مصدر) (تصوف) رسیدن به مرحلۀ محو و فنا.&lan...