کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
محله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محلَّة، جمع: محلات] ‹محلت› mahalle قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه، و مغازه؛ کوی؛ برزن.
-
کرباس محله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. عربی] [مجاز] karbāsmahalle گورستان.
-
واژههای همآوا
-
مهلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مهلة] mohlat ۱. زمان مشخص برای انجام کاری.۲. (اسم مصدر) = 〈 مهلت دادن۳. [قدیمی] زمان.〈 مهلت خواستن: (مصدر لازم) زمان خواستن؛ فرصت طلبیدن.〈 مهلت دادن: (مصدر متعدی) زمان دادن؛ فرصت دادن.
-
جستوجو در متن
-
محلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ محلَّة] mahallāt = محله
-
برزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) barzan ۱. قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه؛ کوی؛ محله.۲. شعبهای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی میکند.
-
کوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kōīk] kuy ۱. محله؛ برزن.۲. شاهراه؛ راه فراخ.
-
سیبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] ‹سیبه› [قدیمی] sibā دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند.
-
حله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلَّة] [قدیمی] helle ۱. کوی؛ محله.۲. مجلس.۳. محل اجتماع مردم.۴. گروهی از مردم که در جایی فرود آیند.
-
ریش سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rišsefid ۱. مرد پیری که موهای صورتش سفید شده باشد.۲. [مجاز] کدخدا و بزرگتر محله و ده.
-
محل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محلّ، جمع: محال] mahal[l] ۱. جا؛ مکان.۲. [عامیانه] محله؛ کوی.۳. [مجاز] موجودی حساب؛ اعتبار.۴. [قدیمی، مجاز] ارزش؛ مقدار؛ منزلت: ◻︎ محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم / که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی (سعدی۲: ۵۶۵).
-
کدخدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: katakxvatāy] ‹ کدخدای، کتخدا› kadxodā ۱. بزرگ ده و محله؛ دهدار.۲. [قدیمی] صاحب و بزرگ خانه.۳. [قدیمی] شوهر.۴. [قدیمی] مرد زندار.۵. [قدیمی] رئیس قبیله.۶. [قدیمی] پادشاه: ◻︎ که خود چون شد او بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخ...
-
چاله سیلابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی. فارسی] ‹چالسیلابی› čāleseylābi ۱. گودالی که بر اثر عبور سیل ایجاد شود.۲. (صفت نسبی، منسوب به چالهسیلاب، محلهای در جنوب تهران قدیم) [عامیانه، مجاز] ناپسند؛ زشت: فحشهای چالهسیلابی.۴. (اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] زن بدکاره.
-
کلانتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kalāntar ۱. [عامیانه، مجاز] بسیارباهوش و کاری.۲. (اسم) (نظامی) [منسوخ] رئیس کلانتری.۳. (اسم) [قدیمی] در دورۀ صفویه تا اوایل قاجار، مسئول شهر یا محله که وظیفهاش جمعآوری مالیات و برقراری نظم و امنیت بود.۴. (اسم) [قدیمی] رئیس و سرپرست یک صنف یا ...