کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محدود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محدود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahdud ۱. چیزی که حدونهایت داشته باشد؛ آنچه برای آن حدومرز تعیین شده باشد.۲. کوچک؛ مختصر.۳. ویژگی کسی که آزادی ندارد.۴. (ادبی) ویژگی قصیدهای که نسیب ندارد.
-
جستوجو در متن
-
منحصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monhaser انحصاریافته؛ محدود؛ محصور.
-
موقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] movaqqat ۱. [مقابلِ دائم] دارای زمان محدود و معیّن.۲. (اسم) زمان محدود و معیّن.
-
محفظه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محفظَة] mahfaze آنچه در آن چیزی را حفظ کنند؛ وسیلهای که برای نگهداری اشیا از همه طرف محدود شده.
-
ضرب الاجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zarbol'ajal تعیین وقت برای ادای دین یا انجام دادن کاری؛ تعیین وقت محدود.
-
انحصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enhesār ۱. درگنجیدن در چیزی.۲. محدود بودن.۳. (اقتصاد) اختصاصی بودن مالکیت چیزی یا امتیاز کاری یا فروش کالایی به کسی یا مؤسسهای معین.
-
مشاع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošā' ۱. بخشناکرده؛ غیرمفروز.۲. [مقابلِ مفروز] (حقوق) ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هریک مفروز و محدود نشده باشد.
-
چندضلعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [فارسی. عربی. فارسی] (ریاضی) čandzel'i ۱. شکلی که از چند ضلع ساخته شده باشد.۲. سطحی محدود به یک منکسر مسدود؛ شکلی که از تقاطع چند خط به وجود آید.
-
گلوکوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: glaucome] (پزشکی) gelu(o)kom افزایش فشار داخلی چشم که با درد و سفتی کرۀ چشم و محدود شدن میدان دید مشخص میشود و ممکن است منجر به کوری شود؛ آبسیاه.
-
سخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] saxte ۱. سنجیده.۲. وزنشده.۳. سنجیدهشده؛ محدود: ◻︎ خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشهٴ سخته کی گنجد او (فردوسی: ۱/۱۳).
-
ایقاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'iqa' ۱. (حقوق) عمل حقوقی بر اساس رضایت یکی از طرفین، مانند طلاق دادن زن از طرف مرد.۲. (موسیقی) چگونگی جابهجا شدن صداها در زمانهای محدود و نسبتهای معین؛ وزن موسیقی.
-
فلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فلاة، جمع: فَلوات] (جغرافیا) falāt هر یک از قسمتهای مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پستتری محدود است.〈 فلات قاره: (زمینشناسی) قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی میباشد و محل تهنشتهایی است که اص...
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...
-
صیغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صیغَة] siqe ۱. نکاح موقت.۲. (اسم، صفت) [مجاز] زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید؛ زن غیردائمی؛ زن موقتی؛ مُتعه.۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان، هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود: ...