کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محترم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محترم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohtaram کسی که احترام او لازم است؛ قابلاحترام؛ حرمتداشته.
-
جستوجو در متن
-
محترمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محترمَة] mohtarame محترم (زن).
-
جلیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اجِلَّة و اَجِلاّء] jalil بزرگوار، کلانسال، و محترم.
-
گرامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: garāmīk] gerāmi عزیز؛ مکرم؛ محترم؛ ارجمند.〈 گرامی داشتن: (مصدر متعدی) عزیز داشتن؛ محترم داشتن.〈 گرامی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] عزیز شدن؛ ارجمند شدن.〈 گرامی شمردن: (مصدر متعدی) عزیز شمردن؛ محترم دانستن.〈 گرامی کردن: (...
-
تکریم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takrim گرامی داشتن؛ محترم داشتن؛ عزیز و ارجمند شمردن.
-
مجلل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojallal بزرگداشته؛ محترم؛ باشکوه؛ دارای شوکت و جلال.
-
عظیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: عُظَماء و عِظام] 'azim ۱. بزرگ؛ کلان.۲. بلندمرتبه؛ محترم.
-
نیکوداشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹نکوداشت، نیکداشت› [قدیمی] nikudāšt ۱. مهربانی؛ خوشرفتاری.۲. عزیز و محترم داشتن.
-
سرخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] sarxān ۱. خوانندهای که پیشخوانی میکند و دیگران ذکر میگویند.۲. مهمان محترم.
-
ارزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'arzande ۱. ارزشدار؛ بهادار؛ دارای ارزش.۲. محترم.
-
اجلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ejlāl ۱. بزرگ و محترم شمردن؛ گرامی داشتن.۲. بزرگواری؛ شکوه و جلال.
-
آقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مغولی] 'āqā ۱. عنوان احترامآمیز که هنگام خطاب به مردان اطلاق میشود یا پیش از نام آنان میآید.۲. [عامیانه] پدر؛ پدر بزرگ؛ شوهر؛ همسر زن؛ آخوند؛ ملا؛ شخص بزرگ و محترم.
-
آتش پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašparast ۱. پرستندۀ آتش؛ کسی که آتش را پرستش کند: ◻︎ به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتشپرستان بدند (فردوسی: ۴/۳۱۲).۲. زردشتی. Δ به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم میدارند.
-
فرخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: farroxv] farrox ۱. مبارک؛ میمون؛ خجسته.۲. [قدیمی] زیباروی.۳. [قدیمی] کامیاب؛ خوشبخت.۴. [قدیمی] محترم؛ ارجمند؛ بزرگوار.۵. [قدیمی] خوشایند.۶. [قدیمی] نیک.۷. (شبه جمله) [قدیمی] خوشا؛ نیکا؛ حبذا.