کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
محال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: محالّ، جمعِ محلّ] [قدیمی] mahāl[l] = مَحل
-
محال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mehāl نیرنگ؛ مکر.
-
محال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مُحال] mo(a)hāl ۱. ناشدنی؛ ناشو؛ غیرممکن.۲. (اسم) [قدیمی] سخن بیسروته و ناممکن.۳. [قدیمی] زشت.۴. [قدیمی] نادرست.
-
واژههای مشابه
-
محال اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] mo(a)hāl[']andiš آنکه آرزوی محال کند یا در امری محال تفکر کند.
-
محال علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مُحالٌعلَیه] (حقوق) [قدیمی] mo(a)hālon'ala(e)yh طرف حواله؛ براتگیر.
-
جستوجو در متن
-
ناشدنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نشدنی› nāšodani محال؛ غیر ممکن.
-
ناممکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] nāmomken ناشدنی؛ محال.
-
مبالغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مبالَغَة] mobāleqe ۱. اغراق.۲. (ادبی) در بدیع، افراط و زیادهروی در مدح کسی یا چیزی تا جایی که محال به نظر نیاید، و اگر محال به نظر آید آن را غلو گویند.۳. [قدیمی] در امری کوشش کردن؛ در کاری کوشیدن.
-
مستحیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostahil ۱. محال؛ نابودنی؛ امری که محال و غیر ممکن به نظر آید.۲. از حال خود برگشته؛ تغییرشکلیافته.۳. (اسم، صفت) جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد.۴. مکار؛ حیلهگر.
-
استحاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استحالَة] ‹استحالت› 'estehāle ۱. از حالی به حالی شدن؛ برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.۲. [قدیمی] محال و غیرممکن بودن.
-
ممتنع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] momtane' ۱. امتناعکننده؛ کسی که از امری یا کاری بازایستد و سرپیچی کند.۲. محال؛ غیرممکن.
-
ناشو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāšao[w] ناشدنی؛ نشدنی؛ محال؛ غیرممکن.ناشور۱. (صفت مفعولی) ناشسته؛ شستهنشده.۲. (اسم) پارچۀ نخی چرکتاب، مانند متقال.
-
هیهات
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی: هَیهاتَ و هَیهاتِ و هَیهاتُ] heyhāt ۱. در مقام افسوس و حسرت گفته میشود؛ دریغا: ◻︎ مهر از تو توان برید هیهات / کس بر تو توان گزید حاشاک (سعدی۲: ۶۲۵).۲. محال است؛ غیرممکن است؛ دور است.