کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَمجاد] [قدیمی] majd بزرگی؛ بزرگواری؛ جوانمردی.
-
مجد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مجدّ] mojed[d] کوششکننده؛ کوشا.
-
جستوجو در متن
-
ذوالمجد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zolmajd صاحب مجد؛ دارای بزرگی و بزرگواری.
-
سیادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سیادة] siyādat شرف و سروری یافتن؛ بزرگی و مهتری یافتن؛ مجد؛ بزرگی؛ مهتری؛ سروری.
-
بغلتاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baqaltāq = بغلطاق: ◻︎ به مشگینسنبلت بالای لاله / به سیمینسوسنت زیر بغلتاق (مجد همگر: لغتنامه: بغلتاق).
-
فریبا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) faribā ۱. فریبنده؛ فریبدهنده.۲.[مجاز] زیبا.۳. [قدیمی] فریفته؛ فریبخورده: ◻︎ هم حور بهشت ناشکیبا از توست / هم جادو و هم پری فریبا از توست (مجد همگر: لغتنامه: فریبا).
-
شرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] šaraf ۱. بزرگوار شدن؛ بلندقدر شدن؛ بلندمرتبه شدن.۲. علو؛ مجد؛ بزرگواری؛ بلندی قدر و مرتبه؛ بلندی حسب و نسب.۳. آبرو.۴. (اسم) (نجوم) [مقابلِ هبوط] محلی در منطقهالبروج که سیاره در آن تٲثیری قوی دارد.