کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] majāl ۱. فرصت.۲. [قدیمی] محل جولان؛ جای جولان کردن؛ جولانگاه.〈 مجال دادن: (مصدر لازم) فرصت دادن؛ وقت دادن.〈 مجال داشتن: (مصدر لازم) وقت داشتن؛ فرصت داشتن.
-
جستوجو در متن
-
یارگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] yāregi ۱. یارایی؛ توانایی.۲. مجال و فرصت.
-
بدسگال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) badsegāl بداندیش؛ بدخواه: ◻︎ تو نیکوروش باش تا بدسگال / نیابد به نقص تو گفتن مجال (سعدی۱: ۱۳۳).
-
فسحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فسحَة] [قدیمی] foshat ۱. فراخی؛ گشادگی.۲. [مجاز] بیحدونهایت بودن؛ بسیاری.۳. [مجاز] شادی؛ مسرت؛ گشایش خاطر.۴. [مجاز] مجال؛ فرصت.
-
بدپسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) badpasand ۱. مشکلپسند؛ کسی که چیزی را بهسختی میپسندد.۲. آنکه برای کسی بدی بخواهد: ◻︎ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد / مجال طعن بدبین و بدپسند مباد (حافظ: ۲۲۰).
-
فراخ روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] farāxra(o)vi ۱. تجاوز از حد خود: ◻︎ مکن فراخروی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی: ۷۰).۲. آسانگیری.۳. اسراف.
-
فرصت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرصة جمع: فُرَص] forsat ۱. وقت مناسب برای کاری.۲. زمان؛ وقت.〈 فرصت دادن: (مصدر لازم) وقت و مجال دادن به کسی برای انجام کاری.〈 فرصت داشتن: (مصدر لازم) وقت مناسب داشتن برای انجام دادن کاری.〈 فرصت یافتن: (مصدر لازم) بهدست ...
-
جایگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جایگه، جاگه› jāygāh ۱. محل؛ مکان.۲. هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. [مجاز] مقام؛ مرتبه.۴. خانه؛ سرا؛ منزل.۵. لُژ.۶. [قدیمی، مجاز] فرصت؛ مجال: ◻︎ اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی: ۲/۴۰۱).۷. [قدیمی، ...
-
میدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: medan] meydān ۱. محوطهای معمولاً دایرهایشکل که چندین خیابان را به هم ارتباط میدهد: میدان مادر.۲. زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش: میدان اسبدوانی.۳. زمین جنگ و مبارزه: میدان جنگ.۴. مکان فروش کالایی معیّن: میدان ترهبار.۵. مکان قابل رؤ...