کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجاز جزء به کل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
درجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: درجَة، جمع: دَرَجات] dara(e)je ۱. پایه؛ پله.۲. رتبه؛ مرتبه.۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.۴. (ریاضی) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.۵. (نظامی) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.
-
ساعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ساعة، جمع: ساعات] sā'at ۱. مقیاس زمان، یک جزء از ۲۴ جزء یک شبانه روز که عبارت از ۶۰ دقیقه و هر دقیقه ۶۰ ثانیه است.۲. دستگاهی که بهوسیلۀ آن وقت را میشناسند و اوقات شب و روز را به دست میآورند.۳. [مجاز] وقت؛ هنگام.۴. [مجاز] زمان اندک...
-
استقرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استقراء] 'esteqrā ۱. تفحص، جستجو، تحقیق، و کنجکاوی.۲. (منطق) جزئیات را بررسی کردن و یک حکم کلی استخراج کردن؛ از جزء به کل رسیدن.
-
کچل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کل› kačal مبتلا به کچلی؛ دغسر.
-
کل کل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) kalkal پرگویی؛ پرحرفی؛ بحث بیهوده.〈 کلکل کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] پرگویی کردن و سر یکدیگر را به درد آوردن.
-
بزرگ ارتشتاران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] bozorg'arteštārān در دورۀ پهلوی، درجهای در ارتش که به شاه اختصاص داشت؛ فرماندهِ کل قوا.
-
مجموع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: مجامیع] majmu' ۱. حاصل اضافه شدن چند چیز به هم؛ جمع؛ کل.۲. [قدیمی] گردآمده؛ گردآوردهشده.۳. (اسم) [قدیمی] = مجموعه۴. [قدیمی، مجاز] آسوده؛ راحت؛ خاطرجمع.۵. (قید) [قدیمی] همگی؛ کلاً؛ جمعاً.
-
جزئی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جزء) [عربی. فارسی، مقابلِ کلی] joz'i کم؛ اندک.
-
رکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرکُن، ارکان] rokn ۱. جزء بزرگتر و قویتر از هرچیز؛ عضو عمده.۲. [مجاز] بزرگ و شریف و رئیس قوم.۳. امر عظیم.۴. پایه؛ ستون.۵. [قدیمی] آنچه به آن قوت میگیرند و تکیه میکنند؛ پایه و ستون.
-
اسفزاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اسفزار، از شهرهای خراسان قدیم که فعلاً جزء افغانستان است) 'esfazāri از مردم اسفزار.
-
ابخازی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ابخاز، طایفه و ناحیهای در مغرب قفقاز، جزء جمهوری گرجستان) 'abxāzi از مردم ابخاز.
-
دفتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: دفاتر] daftar ۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.۲. [مجاز] اتاق کار.۳. محل جمعآوری نامهها.۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند....
-
چسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خشنگ› [قدیمی] časang ۱. کسی که سرش موی نداشته باشد؛ کل؛ کچل؛ دغسر.۲. (اسم) داغ پیشانی که از کثرت سجده کردن یا به سبب دیگر پیدا شده باشد؛ داغ پیشانی.
-
پاراگراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: paragraphe] Pārāg[e]rāf بخش کوچکی از فصل کتاب یا نوشتۀ دیگر که مطلبی مستقل از مباحث پیشین، اما وابسته به کل متن را بیان میکند.
-
چاکسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] ‹جاکشو، چاگشو، خاکشو، جاکسی› (زیستشناسی) čāksu دانهای ریز و سیاه به اندازۀ دانۀ به که در طب قدیم جزء داروهای چشم به کار میرفته.