کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مث نگاه به نعلبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فرونگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] forunegar ۱. آنکه به پایین نگاه کند.۲. [مجاز] تنگچشم؛ دونهمت.
-
قاصرات الطرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qāserātottaraf زنانی که جز شوهران خود به دیگران نگاه نکنند.
-
عین الکمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عَینالکمال] [قدیمی، مجاز] 'eynolkamāl نگاه به چیزی زیبا که به آن ضرر میرساند؛ چشمزخم.
-
استهلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estehlāl نگاه کردن به آسمان جهت دیدن هلال در شب اول ماه.
-
بدبین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ خوشبین] [مجاز] badbin کسی که به هر امری و پیشامدی از روی بدگمانی نگاه کند.
-
زبرنگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ فرونگر] [قدیمی] ze(a)barnegar ۱. آنکه به سمت بالا نگاه کند.۲. [مجاز] عالینظر؛ بلندنظر؛ بلندهمت.
-
سمت الراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ سمتالقدم] (نجوم) samtorra's نقطهای از فلک که وقتی شخص به آسمان نگاه کند بالای سر او باشد.
-
مشاهده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مشاهَدَة] mošāhede ۱. به چشم دیدن؛ نگریستن؛ نگاه کردن.۲. (اسم) صورت.
-
ملتفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moltafet آنکه برگردد و به کسی یا چیزی نگاه کند؛ نگاهکننده به طرف چیزی؛ توجهکننده.
-
شورچشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] šurče(a)šm ویژگی آنکه از نگاه و نظرش ضرر و زیانی به کسی یا چیزی وارد میشود.
-
نظاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نِظّارَة] nazzāre ۱. جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند؛ گروه بینندگان؛ تماشاکنندگان؛ تماشاچیان.۲. (اسم مصدر) = نِظاره
-
تودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] tudār کسی که راز خود یا دیگری را در دل نگاه دارد و به کسی اظهار نکند؛ رازدار.
-
چشم آغیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمآغل، چشماغل، چشمآغول› [قدیمی] če(a)šm[']āqil نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب؛ نگاه غضبآلود؛ چشمآلوس؛ چشمغله؛ چشمغره: ◻︎ نرمک او را یکی سلام زدم / کرد زی من نگه به چشمآغیل (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۷).
-
تلمیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talmih ۱. (ادبی) در بدیع، اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند: سِحر سخنم در همه آفاق برفتهست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲: ۵۷۸).۲. [قدیمی] نگاه کردن و اشاره کردن...
-
چشم نهاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] če(a)šmnahāde ۱. کسی که به چیزی نظر داشته باشد.۲. آنکه پیوسته به کسی یا چیزی نگاه کند.