کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مث نقل و نبات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شکرریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [سنسکریت. فارسی] šekarriz ۱. کسی که قند و نقل و نبات میسازد.۲. [مجاز] شیرینگفتار.۳. سخن شیرین و فصیح.۴. [مجاز] لب معشوق.
-
نبات داغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] nabātdāq مخلوط آب داغ و نبات که از حل کردن نبات در آب داغ تهیه میشود.
-
جماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ نبات و حیوان، جمع: جمادات] jamād هر چیز بیجان و بیحرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز، و امثال آنها.
-
شاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāxe ۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبا...
-
تسامع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasāmo' از یکدیگر شنیدن؛ از همدیگر نقل کردن و شنیدن.
-
موالید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مولود] [قدیمی] mavālid = مولود〈 موالید ثلاثه: [قدیمی، مجاز] جماد، نبات، و حیوان.〈 موالید سهگانه: = 〈 موالید ثلاثه
-
تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tawarzat] ‹طبرزد، تبرزه› [قدیمی] tabarzad ۱. نبات: ◻︎ از دست دوست هرچه ستانی شکر بُوَد / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بُوَد (سعدی۲: ۴۳۳).۲. قطعههای بلوری و معدنی نمک؛ تبرزین.
-
شکرپنیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] šekarpanir نوعی شیرینی که از شکر و آرد برنج یا آرد گندم به شکل نقل درست میکنند.
-
شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] še(a)kar ۱. مادۀ بلوری، سفید، و شیرینی که از چغندر قند یا نیشکر گرفته میشود و برای ساختن قند و نبات یا شیرین کردن بعضی خوراکیها و آشامیدنیها به کار میرود.۲. (صفت) [مجاز] خوشایند؛ مطبوع (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شکرخواب.
-
جب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جبّ، جمع: اجباب و جباب] (ادبی) jab[b] در عروض، ساقط کردن دو سبب خفیف از آخر مفاعیلن که مفا باقی بماند و نقل به فعل شود و آن را مجبوب گویند.
-
امکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emkān ۱. ممکن بودن؛ میسر بودن.۲. قدرت؛ توانایی: ◻︎ کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی: ۵۳).۳. [قدیمی] فرصت.۴. (فلسفه) [مقابلِ وجوب] چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد، مانند...
-
سولفات دوزنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sulfate de zinc] (شیمی) sulfātdozang نمکی شبیه خرده نبات که از ترکیب آب و روی با جوهر گوگرد بهدست میآید و در پزشکی برای معالجه چشمدرد و بند آوردن خون به کار میرود؛ سولفات روی.
-
اقتباس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqtebās ۱. نقل کردن و گرفتن مطلبی از کسی یا جایی با تغییر دادن آن برای پدید آوردن اثر جدید.۲. دانش فراگرفتن از کسی.۳. فایده گرفتن از کسی.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن آیۀ قرآن یا مضمونی از احادیث در نظم و نثر بدون اشاره به اینکه از ...
-
افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹افسانهگوی› 'afsānegu ۱. آنکه افسانهای نقل میکند؛ گویندۀ افسانه.۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند؛ بیهودهگو.
-
تنصیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansis ۱. آشکار کردن و روشن ساختن معنی کلام.۲. اسناد دادن حدیث به کسی که حدیث از او نقل شده است.