کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مثل خرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خرس باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xersbāz آنکه با خرس بازی میکند و آن را به انجام حرکات نمایشی وامیدارد؛ خرسکباز.
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xaras = خراس
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xers ۱. (زیستشناسی) پستاندار گوشتخوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوهای، یا سفید که بر کف پا راه میرود و هنگام جنگ بر روی دو پا میایستد.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] چاق.〈 خرس قطبی: (زیستشناسی) پستانداری سفی...
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xaras ۱. گنگ بودن.۲. (صفت) گنگی؛ لالی.
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اخرس] [قدیمی] xors = اخرس: ◻︎ آخر از استاد باقی را بپرس / یا حریصان جمله کورانند و خُرس (مولوی۱: ۷۸۳).
-
پاندا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: panda] (زیستشناسی) pāndā پستانداری شبیه خرس، دارای پوست سیاه و سفید، و گیاهخوار که در کوهستانهای چین و تبت زندگی میکند.
-
دب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دبّ] [قدیمی] dob[b] خرس.〈 دب اصغر: (نجوم) یکی از صورتهای فلکی شمالی مرکب از چندین ستاره در سمت قطب شمال که هفت ستارۀ روشن آن دیده میشود و در دنبالۀ آن ستارۀ قطبی یا جدی قرار دارد؛ هفتخواهران؛ هفتبرادران؛ هفت برارو؛ هفتاورنگ کهی...
-
خرسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خرس] xersak ۱. خرس کوچک؛ بچهخرس.۲. نوعی قالی با پرزهای بلند.۳. [قدیمی] نوعی بازی که خطی دایرهوار بر زمین میکشند و یکی در میان آن دایره میایستد و بازیکنان دیگر پیش میروند و او را میزنند و او با پای خود به آنها میزند و پایش به هر...
-
علف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'alaf آنچه چهارپایان میخورند؛ خوراک چهارپایان؛ گیاه؛ گیاه سبز.〈 علف خرس: [عامیانه، مجاز] ویژگی چیز بیارزشی که به راحتی به دست میآید.〈 علف گربه: (زیستشناسی) = سنبلالطیب
-
زعرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] zo'rur گیاهی خودرو و کوهی با برگهای بریده و میوۀ کوچک سرخرنگ که در گذشته مصرف دارویی داشته؛ علف شیران؛ علف خرس؛ کیل سرخ؛ نمتک؛ کوهج؛ ازدف.
-
سکسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] soksok ۱. زمین ناهموار.۲. (صفت) ویژگی اسبی که بد راه برود و سوار را تکان دهد: ◻︎ اسب سکسک میشود رهوار و رام / خرس بازی میکند، بز هم سلام (مولوی: ۲۴۵).
-
راسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rāste ۱. (زیستشناسی) گوشت چسبیده به ستون مهرهها؛ پشتمازه؛ پشتمازو.۲. راه راست و هموار.۳. دالان بزرگ و بدون پیچ و خم در بازار.۴. طول؛ بخش طولی: راستهٴ پارچه.۵. (زیستشناسی) از گروههایی که در تقسیمبندی گیاهان و جانوران به کار میرود و تیره...