کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
متلاشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَلاشی] mote(a)lāši چیزی که اجزای آن از هم گسیخته و پراکنده شده باشد؛ ازهمپاشنده؛ مضمحل.
-
جستوجو در متن
-
آش ولاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšolāš ۱. [عامیانه] متلاشی؛ ازهمپاشیده.۲. [عامیانه] مرداری که از هم پاشیده و متلاشی شده.۳. زخم و جراحت که پر از چرک شده باشد.۴. مضطرب؛ بسیارناراحت.
-
وارفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] vārafte ۱. سست و بیحال.۲. جدا شده و متلاشی.۳. تنبل؛ شُل.
-
استودان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astodān] ‹ستودان، استخواندان› [قدیمی] 'ostudān محوطهای روباز، محصور، و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوانهای درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدنِ جسد، در آن قرار میدادند؛ مقبرۀ زردشتیان؛ دخمه؛ گورستان.
-
وارفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) vāraftan ۱. [عامیانه، مجاز] سست و بیحال شدن.۲. [عامیانه، مجاز] باز شدن چیزی؛ تکهتکه و متلاشی شدن: کوکو وارفت.۳. [عامیانه، مجاز] آب شدن؛ ذوب شدن: یخ این وارفت.۴. [عامیانه، مجاز] بسیار تعجب کردن؛ بهتزده شدن.۵. [قدیمی] دوباره به جایی رفتن...
-
اشعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اشعَّة، جمعِ شُعاع] (فیزیک) 'aša'[']e پرتو.〈 اشعهٴ ایکس (مجهول، رنتگن): (فیزیک) پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده میشود〈 اشعهٴ کیهانی: (فیزیک) تشعشعات دارای انرژی و قابلیت نفوذ که از فضای خ...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...