کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متصل 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
درپیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] darpeyvastan ۱. پیوستن؛ متصل شدن؛ ملحق گشتن.۲. (مصدر متعدی) متصل کردن؛ ملحق کردن.
-
پیوندکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) peyvandkarde پیوندزده؛ متصلساخته.
-
همبند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hamband همبسته؛ متصل.
-
متلاصق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motalāseq بههمچسبیده؛ متصل.
-
متلاحق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motalāheq پیدرپی؛ متصل به یکدیگر.
-
خندخند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خنداخند› [قدیمی] xandxand خندۀ بلند و متصل.
-
پیوندانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پیونداندن› [قدیمی] peyvandānidan پیوند دادن؛ پیوند کردن؛ متصل ساختن.
-
ملحق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] molhaq کسی یا چیزی که به دیگری پیوسته و متصل شده باشد؛ پیوسته؛ وابسته.
-
مان
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: mān] [']emān, mān ضمیر متصل اول شخص جمع: کتابمان.
-
فم المعده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فمالمعدَة] (زیستشناسی) famolme'de دهانۀ فوقانی معده که مری را به آن متصل میکند.
-
دمبرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دمبرگ› (زیستشناسی) dombarg دنبالۀ باریکی که برگ را به شاخه یا ساقه متصل میسازد.
-
رسانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹رسانیده› re(a)sānde ۱. ابلاغشده.۲. متصلشده.۳. [قدیمی] پرورانده.
-
خرجین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خرجَین، تثنیۀ خُرج] ‹خورجین› xorjin دو کیسۀ متصلبههم که روی چهارپا، موتورسیکلت، دوچرخه، یا شانه قرار میدهند.
-
فواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فوارَة] favvāre لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا میجهد.
-
چهارچوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چهارچوبه، چارچوب، چارچوبه› ča(ā)hārčub چهار تکهچوب تراشیدهشدۀ متصل بههم که در چهار طرف چیزی قرار میدهند: چهارچوب در.