کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ما و من پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ما وضع له
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] māvoze'alah بهجا؛ مناسب.
-
جستوجو در متن
-
غالیه بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهبوی› [قدیمی] qāliyebu آنچه بوی غالیه میدهد: ◻︎ من و آن جعدموی غالیهبوی / من و آن ماهروی حورنژاد (رودکی: ۴۹۵).
-
رمه بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹رمهوان› [قدیمی] ramebān = چوپان: ◻︎ گرگ گیاخوار و گوسفند دریده / در رمهٴ من بُوَند و من رمهبانم (سوزنی: ۴۵۵).
-
هده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هوده› [قدیمی] hode سود؛ فایده: ◻︎ مهر جویی ز من و بیمهری / هده خواهی ز من و بیهدهای (رودکی: ۵۲۹).
-
توره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تورک› (زیستشناسی) [قدیمی] ture شغال: ◻︎ تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از روبه و توره (قطران: رشیدی: توره).
-
هند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hand ۱. راه؛ طریق.۲. هنجار.۳. قاعده و قانون: ◻︎ گشاده بر ایشان و بر کار من / به هر نیک و بد هند و هنجار من (فردوسی: لغتنامه: هند).
-
آسیمه سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āsimesar = سراسیمه: ◻︎ آسیمهسار و سرنگون، او از برون، من از درون / او غرق خوی، من غرق خون، او منتظر من محتضر (قاآنی: ۲۸۵).
-
معشوقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ma'šuqbāz آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
-
تاتول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تول، تانول› [قدیمی] tātul کسی که دهانش کج شده باشد؛ کجدهان: ◻︎ من پیرم و فالج همه پیدا شده بر من / تاتولم و کجبینی و کفتهشده دندان (عسجدی: مجمعالفرس: تول).
-
خنداخند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹خندخندان، خندانخند› [قدیمی، مجاز] xandāxand خندانخندان؛ در حال خندیدن؛ خندهکنان: ◻︎ درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانهگویی چند (نظامی۴: ۷۰۱).
-
من
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: منّ] [قدیمی] man[n] ۱. آنچه خداوند ببخشد و بدهد.۲. آنچه کسی به دیگری ببخشد.
-
ترکیب بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (ادبی) tarkibband شعری مرکب از چند بند در بحر موافق و قافیههای مختلف که بعد از هر بند یک بیت با قافیۀ جداگانه میآورند، مانند ترجیعبند، لکن در ترکیببند آن بیت تکرار نمیشود و هر بار بیتی با قافیۀ دیگر میآورند برخلاف ترجیعبند ...
-
آوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آواره] [قدیمی] 'āvār = آواره: ◻︎ به من سپرد و ز من بستدند فرعونان / شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار (مسعودسعد: ۲۲۷).
-
خنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xanj ۱. شادی؛ طرب: ◻︎ ای مایهٴ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری: ۳۵۴).۲. نفع؛ فایده؛ سود؛ بهره: ◻︎ گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی: مجمعالفرس: خنج).۳. نازوعشوه؛ غنج.