کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مایل به جنس خود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جنیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] janis آنچه در جنس خود اصیل باشد؛ اصیل.
-
هم جنس باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی. فارسی] hamjensbāz شخص علاقهمند به برقراری رابطۀ جنسی با همجنس خود.
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالغ› [قدیمی] bāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: ◻︎ با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).
-
زانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] zāni زناکننده؛ زناکار؛ کسی که از راه حرام با جنس مخالف خود مقاربت کند.
-
راسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راس› (زیستشناسی) rāsu پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوهای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه، و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد میکند؛ موشخرما.
-
انتحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entehāl ۱. (ادبی) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن.۲. [قدیمی] به خود بستن؛ به خود نسبت دادن.۳. [قدیمی] خود را به مذهبی بستن.
-
گلیمینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به گلیم) [قدیمی] gelimine آنچه از جنس گلیم باشد.
-
پسرینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پسر) [قدیمی] pesarine از جنس پسر؛ پسر.
-
نمدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نمد) namadi از جنس نمد؛ چیزی که از نمد ساخته شده.
-
سفالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سفال) ‹سفالینه› sofāli آنچه از جنس سفال باشد: کوزۀ سفالی.
-
یخین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به یخ) [قدیمی] yaxin ۱. از جنس یخ.۲. [مجاز] بیعاطفه.
-
ربا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] rebā فایده و سودی که طلبکار بابت طلب خود میگیرد؛ نوعی بیع و معامله که اسلام آن را تحریم کرده به جهتِ سود و بهره که داین از نقد و جنس بهطریق استثمار فاحش از مدیون دریافت میکند.
-
پنبه ای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پنبه) pambe'(y)i ۱. از جنس پنبه.۲. به شکل پنبه.
-
معطوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'tuf ۱. مورد نظر و توجهواقعشده.۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود.۳. [قدیمی] پیچاندهشده؛ خمیده؛ مایلگشته.
-
نشف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] našf به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را.