کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] māher استاد؛ زبردست؛ حاذق؛ کارآزموده.
-
جستوجو در متن
-
باریک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bārik[']andāz تیرانداز دقیق و ماهر.
-
کهنه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] kohnekār کارآزموده؛ باتجربه؛ ماهر.
-
چیره دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] čiredast زبردست؛ هنرمند؛ ماهر.
-
خوش نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošnavāz ماهر در نواختن ساز.
-
قائم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qā'em[']andāz ۱. شطرنجباز ماهر و بینظیر: ◻︎ ملک را قائم الهی بود / قائمانداز پادشاهی بود (نظامی۴: ۵۴۰).۲. نردباز ماهر و بینظیر.
-
چابک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] čābokdast ۱. تندکار.۲. زبردست؛ ماهر.
-
حکم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] hokm[']andāz تیرانداز ماهر که تیرش خطا نمیرود.
-
معاود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mo'āved ۱. مواظب.۲. ماهر در کار خود.
-
حاذق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُذّاق] hāzeq زیرک و دانا در کاری؛ ماهر؛ استاد.
-
شاه سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹شهسوار› [قدیمی] šāhsavār سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب.
-
چیره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چیر› čire ۱. غالب؛ مسلط؛ مستولی.۲. ماهر.
-
نحریر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: نحاریر] [قدیمی] nehrir ۱. حاذق؛ ماهر.۲. دانشمند؛ زیرک؛ خردمند.
-
تیزدست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tizdast چربدست؛ سبکدست؛ چابک؛ ماهر.