کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: mālitan] mālidan ۱. دست روی چیزی کشیدن.۲. مشتومال دادن.۳. افزودن و آغشتن چیزی به جایی.۴. با دست چیزی را فشار دادن.۵. [قدیمی، مجاز] تنبیه کردن.۶. [قدیمی، مجاز] ملامت و سرزنش کردن.
-
جستوجو در متن
-
دلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dalk مالیدن؛ مالش دادن؛ مالیدن چیزی با دست.
-
مشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] meštan ۱. دست مالیدن به چیزی.۲. مالیدن چیزی به چیز دیگر.۳. خمیر کردن.
-
فرومالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] forumālidan ۱. مالیدن.۲. به هم مالیدن.۳. فشردن.۴. در هم پیچیدن.
-
دستمالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] dastmāli دست مالیدن به چیزی.
-
ملامست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ملامَسَة] ‹ملامسه› [قدیمی] molāmesat یکدیگر را لمس کردن؛ به هم دست مالیدن.
-
جس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جسّ] [قدیمی] jas[s] دست مالیدن به چیزی؛ سودن.
-
استلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estelām دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک.〈 استلام حجر: (فقه) دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج.
-
لمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lams دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن.〈 لمس کردن: (مصدر متعدی) چیزی را با دست بسودن؛ دست مالیدن.
-
مسح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] mash ۱. پاک کردن؛ اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن.۲. مالیدن.۳. (فقه) دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن.
-
اندودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handōxtan] 'andudan پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی؛ اندود کردن: ◻︎ چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوان...
-
برمچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barmačidan سودن؛ دست مالیدن؛ دست کشیدن به چیزی.
-
بساویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پساویدن› basāvidan بسودن؛ دست مالیدن؛ لمس کردن؛ سودن.
-
پرماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹برماسیدن، پرواسیدن› parmāsidan دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن؛ ببسودن.