کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالش دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مشتمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹مشتومال› moštmāl مالش دادن بدن با کف دست؛ ماساژ.
-
دلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dalk مالیدن؛ مالش دادن؛ مالیدن چیزی با دست.
-
تیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مغولی] ‹طیار› tayyār, ti(a)yār ۱. آماده؛ مهیا؛ ساخته.۲. مالش.۳. مالش دادن و لوله ساختن تریاک.〈 تیار کردن: (مصدر لازم) آماده ساختن؛ مهیا کردن.
-
مالاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹مالانیدن› mālāndan ۱. با دست مالش دادن.۲. [عامیانه، مجاز] تنبیه کردن.۳. صافوهموار کردن.
-
پوزمالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹پوزمال› puzmāli ۱. مالش دادن پوز.۲. [مجاز] تنبیه کردن کسی با دشنام، کتک، یا جریمه.
-
ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، اسم) [فرانسوی: massage] māsāž مالش دادن ماهیچههای بدن که بهمنظور رفع خستگی، رفع اختلال، یا حفظ سلامتی انجام میشود.
-
تیمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] timār ۱. پرستاری، نوازش، و مراقبت از شخص بیمار یا آسیبدیده.۲. غمخواری؛ دلسوزی.۳. (اسم) فکر؛ اندیشه.۴. (اسم) دردورنج.〈 تیمار خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] غمخواری کردن؛ دلسوزی کردن: ◻︎ به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیم...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...