کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مالش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: malisn] māleš ۱. دستمالی.۲. [مجاز] تنبیه؛ مجازات.〈 مالش دادن: (مصدر متعدی)۱. مالیدن.۲. مشتمال دادن.۳. [مجاز] تنبیه کردن: ◻︎ چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵: ۸۲۸).
-
جستوجو در متن
-
مالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mālide مالشدادهشده.
-
غارت زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] qāratzade کسی که مالش را غارت کرده باشند.
-
دلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dalk مالیدن؛ مالش دادن؛ مالیدن چیزی با دست.
-
غارت زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qāratzadegi حالت کسی که مالش را غارت کرده باشند.
-
تیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مغولی] ‹طیار› tayyār, ti(a)yār ۱. آماده؛ مهیا؛ ساخته.۲. مالش.۳. مالش دادن و لوله ساختن تریاک.〈 تیار کردن: (مصدر لازم) آماده ساختن؛ مهیا کردن.
-
اصطکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estekāk ۱. به هم خوردن دو چیز.۲. مالش دو چیز به هم؛ به هم ساییدن.
-
مساس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] masās ۱. دست مالیدن.۲. مالش.
-
مشتمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹مشتومال› moštmāl مالش دادن بدن با کف دست؛ ماساژ.
-
مالاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹مالانیدن› mālāndan ۱. با دست مالش دادن.۲. [عامیانه، مجاز] تنبیه کردن.۳. صافوهموار کردن.
-
جلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jalq اخراج منی با مالش اعضای تناسلی به دست خود شخص؛ استمنا.
-
پوزمالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹پوزمال› puzmāli ۱. مالش دادن پوز.۲. [مجاز] تنبیه کردن کسی با دشنام، کتک، یا جریمه.
-
ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، اسم) [فرانسوی: massage] māsāž مالش دادن ماهیچههای بدن که بهمنظور رفع خستگی، رفع اختلال، یا حفظ سلامتی انجام میشود.
-
پاژخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پازخ› [قدیمی] pāžax ۱. آزار؛ مالش: ◻︎ پاسار میکند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).۲. پامال.