کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) māt ۱. سرگردان؛ حیران؛ مبهوت؛ سرگشته.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد.
-
مات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: mat] māt ویژگی آنچه تنها بخشی از نور مرئی را از خود عبور میدهد؛ کدر.
-
واژههای مشابه
-
مآت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مئات، جمعِ مائه] [قدیمی] me'āt = مائه
-
شاه مات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شهمات› (ورزش) šāhmāt حالتی که مهرۀ شاه مات شود.
-
شه مات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهمات› (ورزش) [قدیمی] šahmāt در شطرنج، هنگامی که مهرۀ شاه مات شود.
-
واژههای همآوا
-
مآت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مئات، جمعِ مائه] [قدیمی] me'āt = مائه
-
جستوجو در متن
-
فرزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرزی› (ورزش) [قدیمی] farzin در شطرنج، مهرۀ وزیر: ◻︎ شاه مخوانش که کجرویست چو فرزین / هرکه در این عرصه نیست مات محمد (جامی: ۶۹۹).
-
میخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mixkub ۱. چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند.۲. [مجاز] ثابت و بیحرکت.۳. [مجاز] ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد.
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...