کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لگام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لگام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لجام، لغام› le(o)gām دهانۀ اسب.
-
واژههای مشابه
-
لگام گسیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لجامگسیخته› le(o)gāmgosixte ۱. اسبی که افسارش را پاره کرده.۲. [مجاز] لاقید؛ بیبندوبار؛ سرخود.
-
جستوجو در متن
-
لغام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] leqām = لگام
-
خلیع العذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] xali'ol'ezār ۱. لگامگسیخته.۲. سرگردان.
-
مقود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مِقاود] [قدیمی] meqvad آنچه با آن ستور را دنبال خود بکشند؛ افسار؛ مهار؛ لگام.
-
مخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mox لگام سنگین که بر سر اسب و استر سرکش بزنند.
-
جلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] je(o)lo[w] ۱. پیش.۲. پیشرو.۳. روبهرو.۴. در حضور.۵. [قدیمی] لگام و افسار اسب.
-
دهنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] dahane ۱. = دهانه۲. میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب میافتد.۳. لگام.۴. واحد شمارش مغازه.
-
ستاغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹استاغ› [قدیمی] setāq ۱. ویژگی کرهاسبی که هنوز زین بر پشتش نگذاشته باشند: ◻︎ بشوی نرم هم بصیر و درم / چون به زین و لگام تندستاغ (شهید بلخی: لغت فرس: ستاغ).۲. نازا؛ سترون.
-
ستام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استام، اوستام› [قدیمی] setām ۱. دهنه؛ لگام؛ سر افسار.۲. آنچه از سازوبرگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند: ◻︎ هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّینستام و آهنینسُم (نظامی۲: ۳۰۲).
-
عنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَعِنَّة] 'enān ۱. لگام؛ دهانۀ اسب.۲. دوال لگام که سوار به دست میگیرد.〈 عنان با (بر) عنان رفتن: [قدیمی]۱. پهلوبهپهلو اسب راندن.۲. [مجاز] برابر بودن.۳. بهموازارت هم راه رفتن.〈 عنان تافتن: [قدیمی، مجاز] برگشتن؛ روگر...
-
رشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی باستان] rešte ۱. آنچه ریسیده شده؛ مفتول؛ تابیده شده.۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام.۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن.۴. شاخۀ علمی یا درسی.۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس...