کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لک و لنج آویختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لک دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] lakdār چیزی که بر آن لک افتاده باشد.
-
لک درا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لکدرای› [قدیمی] lakdarā هرزهدرا؛ بیهودهگو: ◻︎ گفت ریمن مرد خام لکدرای / پیش آن فرتوت پیر ژاژخای (لبیبی: لغتنامه: لکدرای).
-
لک زده
فرهنگ فارسی عمید
آنچه بر آن لک افتاده باشد. lakzade
-
لک ولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹لِکلِک› [عامیانه] lekkolek[k] کُند؛ آهسته.〈 لکولک کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. کند راه رفتن.۲. کاری را بهکندی انجام دادن.
-
طوبی لک
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] tubālak[a] خوش به حال تو؛ خوشا به حال تو.
-
جستوجو در متن
-
لنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفج› [قدیمی] lonj لب؛ لپ؛ دو طرف دهان از بیرون: ◻︎ نه همه کار تو دانی نه همه زور تو راست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵).
-
تماسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamāsok ۱. به هم چنگ زدن و آویختن.۲. [مجاز] خود را نگه داشتن؛ خویشتنداری کردن.
-
لفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفچ، لفچه، لنج› [قدیمی] lafj لب ستبر، مانند لب شتر: ◻︎ خروشان ز کابل همی رفت زال / فروهشته لفج و برآورده یال (فردوسی: ۱/۲۲۷).
-
آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āviz ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.۳. (صفت) آویختهشده.۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.۶. آویختهشده (در ترک...
-
نشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] našlidan چنگ درزدن و درآویختن به چیزی؛ آویختن: ◻︎ گر تو خواهیش وگرنه به تو اندر نشلد / زر او چون به در خانهٴ او برگذری (فرخی: ۳۹۹ حاشیه).
-
صلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] salb ۱. مصلوب کردن؛ به دار آویختن؛ به دار زدن؛ کسی را بر دار کشیدن.۲. درآوردن چربی و مغز استخوان.۳. بریان کردن گوشت.
-
تعلیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'liq ۱. معلق کردن؛ آویختن؛ آویزان کردن چیزی به چیز دیگر.۲. چیزی در ذیل کتاب یا نامه نوشتن؛ یادداشتهایی بر کتاب افزودن.۳. (هنر) در خوشنویسی، نوعی از خطوط اسلامی که از رقاع و توقیع برآمده است.
-
چنگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čangak ۱. میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی؛ قلاب؛ آکج؛ کجک.۲. وسیلهای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میلهای کوتاه و خمیده قرار دارد.۳. قلاب ماهیگیری.
-
یازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹یازدن، یاختن› [قدیمی] yāzidan ۱. دراز کردن.۲. (مصدر لازم) دراز و کشیده شدن۳. (مصدر لازم) گرفتن چیزی؛ دست انداختن به چیزی.۴. (مصدر لازم) روی آوردن؛ متمایل شدن: ◻︎ کنون از گذشته مکن هیچ یاد / سوی آشتی یاز با کیقباد (فردوسی: ۱/۳۵۱).۵. (م...