کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لک ولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹لِکلِک› [عامیانه] lekkolek[k] کُند؛ آهسته.〈 لکولک کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. کند راه رفتن.۲. کاری را بهکندی انجام دادن.
-
طوبی لک
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] tubālak[a] خوش به حال تو؛ خوشا به حال تو.
-
جستوجو در متن
-
پک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pok ۱. [تابعِ لُک] گُنده؛ ستبر؛ درشت: لُکوپُک.۲. ناهموار.
-
بلارج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] balāraj = لکلک۲
-
لقلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: لکلک، جمع: لقالق] (زیستشناسی) [قدیمی] laqlaq = لکلک۲
-
لقلقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لقلقَة] laqlaqe ۱. بانگ لکلک.۲. هر بانگ و آوازی که توٲم با حرکت و اضطراب باشد.〈 لقلقهٴ زبان: بیهودهگویی؛ سخن نسنجیده.
-
برص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) baras پیسی؛ لکوپیس؛ لکههای سفیدی که روی پوست بدن ایجاد میشود؛ نوعی بیماری پوستی که با سفید شدن یا بیرنگ شدن قسمتی از پوست بدن و پررنگ شدن قسمتهای اطراف آن مشخص میشود.
-
لاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāk ۱. صمغی سرخرنگ که از بعضی درختان بهدست میآید و غالباً مانند شیره از سرشاخه میتراود و منعقد میگردد و گاهی به درشتی لیمو میشود؛ لک: ◻︎ همیگفت و پیچید بر خشکخاک / ز خون دلش خاک همرنگِ لاک (عنصری: ۳۵۸).۲. جسمی که از ترکیب محلول کربنات...
-
پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: par] par ۱. (زیستشناسی) هریک از ساقههای توخالی با کرکهای نازکی روی آن که پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آنها میباشد.۲. (زیستشناسی) [مجاز] بال جانوران پرنده.٣. [عامیانه، مجاز] واحد اندازهگیری هر چیز کم: دو پر چای، یک پر کاه.٤. [قدی...