کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لکۀ انبارش مرطوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lakke = لک۱
-
لکه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lakkedār دارای لکه؛ داغدار.〈 لکهدار شدن: (مصدر لازم)۱. دارای لکه و داغ شدن.۲. [عامیانه، مجاز] متهم شدن؛ بدنام شدن.〈 لکهدار کردن: (مصدر متعدی)۱. ایجاد کردن لکه.۲. [مجاز] کسی را متهم و بدنام کردن.
-
لکه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lakkegir آنکه لکۀ چیزی را پاک کند.
-
لکه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) lakkegiri ۱. پاک کردن لکههای لباس یا چیز دیگر.۲. اصلاح و ترمیم قسمتهای ریخته شدۀ گچ دیوار یا سقف.