کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لقمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لقمَة] loqme ۱. آن مقدار غذا که یک بار در دهان گذاشته شود؛ نواله.۲. [عامیانه] نانی که داخل آن خوراک گذاشتهاند.۳. [عامیانه، مجاز] قطعۀ کوچک؛ تکه.۴. [قدیمی] غذا؛ طعام.
-
واژههای مشابه
-
لقمه پرهیزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] loqmeparhizi پرهیز کردن از خوردن لقمۀ حرام: ◻︎ مرا که نیست ره و رسم لقمهپرهیزی / چرا مذمت رند شرابخواره کنم (حافظ: ۷۰۰ حاشیه).
-
لقمه شمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] loqmešo(e)mār ۱. آنکه لقمههایی را که مهمان به دهان میگذارد بشمارد.۲. [مجاز] بخیل؛ خسیس: ◻︎ لقمه مستان ز دست لقمهشمار / کز چنان لقمه داشت لقمان عار (اوحدی: ۵۳۶).
-
جستوجو در متن
-
التقام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'elteqām ۱. فروبردن لقمه.۲. باسرعت لقمه در دهان نهادن و فروبردن.
-
تک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tek تکه؛ لقمۀ طعام.
-
آشوبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] 'āšubidan = آشفتن: ◻︎ که چندانی که بیش آشوبی این دیگ / نیابی لقمهای بیزهر و بیریگ (عطار۴: ۳۲۱).
-
گلوگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ga(e)lugir ۱. آنچه راه گلو را بگیرد.۲. لقمۀ بزرگ که از حلق فرونرود.
-
مضغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مضغَة] [قدیمی] mozqe ۱. تکۀ گوشت؛ پارهای از گوشت.۲. چیزی که در دهان جویده شود؛ لقمه.
-
استیکال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استئکال] [قدیمی] 'estikāl ۱. لقمه خواستن.۲. مال مردم ضعیف را گرفتن و خوردن.〈 استیکال ضعفا: [قدیمی] خوردن مال ضعیفان.
-
لوشانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lušāne ۱. چرب و شیرین.۲. لقمۀ چرب و شیرین.۳. سخن شیرین و دلچسب.
-
تکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹تک› tekke ۱. لقمه.۲. پاره؛ قطعه؛ پارهای از چیزی.〈 تکهتکه: (قید) قطعهقطعه؛ پارهپاره.
-
تلجلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talajloj ۱. سخن را در دهان گردانیدن؛ در گفتن مردد بودن.۲. لقمه را در دهان گرداندن.۳. متردد و دودله شدن.
-
تلقف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talaqqof ۱. چیزی را بهسرعت ربودن.۲. لقمه را بهسرعت فروبردن.۳. چیزی را بهسرعت فراگرفتن و ازبر کردن.