کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لعنت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لعنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: لعنة] la'nat ۱. از خدا خواستن که کسی را از لطفورحمت خود دور کند؛ لعن؛ نفرین.۲. عذاب.۳. دشنام.
-
واژههای مشابه
-
لعنت نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] la'natnāme نوشتهای که در آن لعن و نفرین نوشته شده باشد.
-
جستوجو در متن
-
علیه اللعنه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: علَیهالعنَة] 'ale(a)yhella'ne لعنت بر او باد.
-
شنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنه› [قدیمی] šane لعنت؛ نفرین.
-
نفریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] nafridan نفرین کردن؛ لعنت کردن.
-
لعین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] la'in لعنتشده؛ نفرینشده؛ ملعون.
-
سنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شنه› [قدیمی] sane دعای بد؛ لعنت؛ نفرین.
-
نفرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nafrītak، مقابلِِ آفرین] nefrin دشنام؛ لعنت؛ دعای بد.
-
لعنتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به لعنت) [عربی. فارسی] la'nati ۱. سزاوار لعنت.۲. ملعون.
-
تلعین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tal'in ۱. در شکنجه کشیدن، بازداشتن.۲. لعنت و نفرین کردن.
-
خرمگس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xarmagas نوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخمگذاری میکند.〈 خرمگس معرکه: [عامیانه، مجاز] مزاحم: برخرمگس معرکه لعنت!
-
فریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فَریه› [قدیمی] fa(e)rye نفرین؛ لعنت: ◻︎ بهرۀ تو آفرین میشد ز سعد مشتری / رقم خصم از نحسکیوان فریه و نفرین بُوَد (فرخی: ۴۵۱).
-
منی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] mani من گفتن؛ منمن زدن؛ کبر؛ غرور؛ خودبینی؛ خودستایی: ◻︎ بر بدیهای بدان رحمت کنید / بر منی خویشبین لعنت کنید (مولوی: ۱۷۱)، ◻︎ نه در ابتدا بودی آب منی / اگر مردی از سر به در کن «منی» (سعدی۱: ۱۷۱).