کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لرزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لرزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) larzān ۱. لرزنده.۲. (قید) درحال لرزیدن؛ لرزلرزان: ◻︎ یکی مشت زد نیز بر گردنش / کزآن مشت برگشت لرزان تنش (فردوسی: ۱/۳۳۶ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
مرتعش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] morta'eš لرزان؛ لرزنده.
-
شیوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šivān ۱. آمیخته و برهم.۲. لرزان.
-
متشنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَشنّج] mote(a)šannej ۱. دارای تشنج؛ لرزان.۲. دارای هرجومرج و آشوب؛ ناآرام.
-
مضطرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moztareb ۱. دچار اضطراب.۲. جنبنده؛ لرزان.۳. آشفته.
-
صنوبری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صنوبر) [معرب. فارسی] se(a)no[w]bari مخروطیشکل؛ به شکل صنوبر: ◻︎ دل صنوبریم همچو بید لرزان است / ز حسرت قدوبالای چون صنوبر دوست (حافظ: ۱۳۸).
-
سنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sa(e)nār جایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند؛ بندر: ◻︎ دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بوَد مانده اندر سنار (عنصری: ۳۵۵).
-
سندروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] sand[a]rus ١. (زیستشناسی)صمغی زردرنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان بهدست میآید و در طب و نقاشی به کار میرود؛ سندر.۲. [مجاز] زردرنگ: ◻︎ کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرز...
-
متزلزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَزلزل] mote(a)zalzel ۱. لرزنده؛ لرزان.۲. مضطرب.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند، مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، مانندِ این شعر: به بیحد چون رسید و ماند حد را / به...