کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] laxt ۱. جزء؛ حصه؛ تکه و پارهای از چیزی.۲. گرز.〈 لختلخت: [قدیمی]۱. پارهپاره؛ تکهتکه: ◻︎ تا برآید لختلخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳).۲. کمکم.
-
لخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لخ› [عامیانه] laxt بیحال؛ بیحس.
-
لخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] loxt برهنه؛ عریان.〈 لخت شدن: (مصدر لازم) [عامیانه]〈 لخت کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. لباسهای کسی را از تنش درآوردن؛ برهنه کردن.۲. [مجاز] غارت کردن اموال کسی.
-
واژههای مشابه
-
لخت دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] laxtduz پارهدوز؛ پینهدوز؛ لاخهدوز.لخته۱〈 لختهلخته: تکهتکه.
-
هم لخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hamlaxt ۱. کفش؛ موزه.۲. چرم کفش؛ تخت کفش: ◻︎ وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی / بدرّد ار به مثل آهنین بُوَد هملخت (کسائی: ۵۸).
-
یک لخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yeklaxt ۱. یکپارچه؛ یکدست.۲. یکسان.۳. [مجاز] آنکه همیشه بر یکوضع و حالت باشد و از روش خود برنگردد.
-
جستوجو در متن
-
لچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لوچ› [قدیمی] loč برهنه؛ لخت.
-
عریان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'oryān برهنه؛ لخت.
-
برهنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bera(e)hnegi لختی؛ لخت بودن؛ بیپوشاک بودن.
-
لاخه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāxeduz پینهدوز؛ لختدوز.
-
ازبس
فرهنگ فارسی عمید
(قید) 'azbas به سبب بسیاری؛ بسکه: ◻︎ از بس که دست میگزم و آه میکشم / آتش زدم چو گل به تن لختلخت خویش (حافظ: ۵۸۸).
-
عاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'āri ۱. برهنه؛ لخت.۲. بیبهره؛ بدونِ.
-
پتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] pati ۱. تهی؛ خالی.۲. برهنه؛ لخت.