کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: الحان] lahn ۱. آواز خوش.۲. [جمع: لُحون] فحوای کلام.۳. (موسیقی) [قدیمی] آهنگ کلام.
-
واژههای مشابه
-
خوش لحن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošlahn = خوشآواز
-
جستوجو در متن
-
الحان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ لحن] 'alhān = لحن
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ton] (موسیقی) ton درجۀ بلندی و کوتاهی صدا و آواز؛ طرز؛ گفتار؛ لحن.
-
شدیداللحن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] šadidollahn ۱. دارای لحن تند و زننده.۲. درشتگوی.
-
نوبهاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نوبهار) no[w]bahāri ۱. مربوط به نوبهار.۲. (اسم، صفت نسبی) (موسیقی) لحنی از سی لحن باربد.
-
دادآفرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دادآفرین› (موسیقی) [قدیمی] dād[']āfarid از لحنهای قدیم موسیقی: ◻︎ سرودی به آواز خوش برکشید / که اکنون تو خوانیش دادآفرید (فردوسی: ۸/۲۸۴).
-
دستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastān ۱. (موسیقی) محل قرار دادن انگشت در سازهای زهی مضرابی.۲. [قدیمی] سرود؛ نغمه؛ لحن.۳. [قدیمی] حکایت؛ افسانه.
-
سروستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarvestān ۱. جایی که درخت سرو بسیار باشد.۲. (موسیقی) [قدیمی] لحنی از سیلحن باربد: ◻︎ چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
اورامن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اورامان، اورامین، اورامه› (موسیقی) [قدیمی] 'o[w]rāman از نواهای قدیم موسیقی ایرانی که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجههای محلی بهصورت دوبیتی میخواندند: ◻︎ لحن اورامن و بیت پهلوی / زخمهٴ رود و سماع خسروی (بندار رازی: شاعران بیدیوان: ۳۷...
-
راح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rāh ۱. شادمانی؛ نشاط.۲. (اسم) خمر؛ شراب؛ باده.〈 راح روح: ‹راه روح› (موسیقی)۱. گوشهای در دستگاه شور.۲. لحنی از سی لحن باربد.
-
راوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: رُواة] rāvi ۱. کسی که خبر، حدیث، یا حکایتی از دیگری روایت میکند؛ نقلکنندۀ سخن و خبر از کسی؛ روایتکننده.۲. بازگویندۀ شعر و سخن از کسی.۳. کسی که قصیدۀ شاعری را با لحن خوش در محفلی میخواند.
-
چمانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čamāne ۱. ظرفی که در آن شراب میخورند؛ پیاله؛ ساغر؛ جام: ◻︎ همچو بلبل لحن و دستانها زنند / چون لبالب شد چمانه و بلبله (ناصرخسرو: ۲۸۱).۲. کدویی که در آن شراب کنند.۳. حیوان؛ جانور: ◻︎ چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو ر...