کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب به لب کرد (پرکرد) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شفوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شفَة) [عربی: شفویّ] šafavi مربوط به لب؛ لبی: حروف شفوی.
-
تتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: tattoo] tato(u) نوعی خالکوبی، به ویژه روی ابرو و لب.
-
روژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: rouge] rož مادهای به رنگ قرمز یا رنگهای دیگر که زنان برای زیبایی به لب میزنند؛ ماتیک.
-
تفوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafavvoh سخن گفتن؛ به سخن آمدن؛ حرف زدن؛ لب به سخن گشودن.
-
طبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: tawarzat] tabarzad = تبرزد: ◻︎ لب ز طبرزد چو طبرخون به دست / مغز طبرزد به طبرخون شکست (نظامی۱: ۳۱).
-
لقوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لقوَة] (پزشکی) laqve مرضی که در چهرۀ انسان پیدا میشود و لب و دهان یا فک به طرفی کج میشود.
-
مکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: mécitan] me(a)kidan چیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به داخل دهان کشیدن؛ مزیدن؛ چوشیدن؛ چوشدن.
-
بهرمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بهرمان) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهرامه] [قدیمی] bahramāni به رنگ بهرمان؛ سرخ: ◻︎ چو پیروزه گشتهست غمکش دل من / ز هجران آن دو لب بهرمانی (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
-
میگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: madgon] [قدیمی] meygun به رنگ می؛ همرنگ شراب؛ سرخرنگ: ◻︎ هردم به یاد آن لب میگون و چشم مست / از خلوتم به خانهٴ خَمّار میکشی (حافظ۲: ۶۳۴).
-
ماتیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از فرانسوی: cosmétique] mātik مادهای رنگی که از مواد شیمیایی تهیه میشود و زنان برای رنگ کردن لب خود به کار میبرند؛ روژلب.
-
جوشن ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jo[w]šanvar مرد جنگی جوشنپوش؛ سپاهیِ دارای جوشن: ◻︎ یکی کوه آتش به دیگر کران / گرفته لب آب جوشنوران (فردوسی۲: ۶۶۶).
-
زیرزبانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) zirzabāni ۱. [مجاز] پول یا هدیه که داماد در شب زفاف به عروس میدهد تا حرف بزند.۲. [عامیانه، مجاز] سخن آهسته و زیر لب.
-
هندوانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به هندوان) [قدیمی] hendovāni ۱. ساختهشده در هند.۲. (اسم) [مجاز] شمشیری که در هند میساختهاند: ◻︎ زبان در میان دو لب چون نیامی / که ناگه از او برکشی هندوانی (منوچهری: ۱۳۹).
-
پچ پچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] pečpeč ۱. صدا و آواز دو تن که آهسته با یکدیگر سخن گویند.۲. سخن زیر لب و آهسته.۳. ‹پژپژ› آهنگ یا لفظی که شبان با آن بز را پیش خود بخواند و نوازش کند: ◻︎ سخن شیرین از زُفت نیاید بر / بز به پچپچ بر، هرگز نشود فربه (رودکی: صحاحالفرس:...
-
اشمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešmām ۱. بوییدن؛ بوییدن چیزی؛ بو کردن.۲. بو بردن.۳. بویانیدن.۴. (ادبی) با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود.