کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شفوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شفَة) [عربی: شفویّ] šafavi مربوط به لب؛ لبی: حروف شفوی.
-
هواسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] havāside ویژگی لبی که خون در آن کم شده و خشک و بیرنگ شده باشد.
-
وسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vussat] [قدیمی] vossad بسد؛ مرجان: ◻︎ نگار من به دو رخ آفتاب تابان است / لبی چو وسد و دندانکی چو مروارید (اسدی: لغتنامه: وسد).
-
جذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جدر› [قدیمی، مجاز] jazr ۱. شتر مادۀ چهارساله: ◻︎ چگونه جذری، جذری کجا ز پستانش / هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۵).۲. زر قلب و ناسره: ◻︎ کنند واجب جذری هم اندر آن ساعت / به هر شبی و سپارد به ناقد وزّان (عنصری: ۳۴۳).