کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاف لاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پرلاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porlāf آنکه لاف بسیار بزند؛ لافزن.
-
بادبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بادپر، بادپران› [قدیمی، مجاز] bādbar لافزن؛ کسی که بسیار لاف میزند و کاری از او برنمیآید.
-
قمپز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) ‹غمپز› [عامیانه] qompoz لافوگزاف.〈 قمپز درکردن: [عامیانه] لاف زدن و خودستایی کردن.
-
تصلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasallof ۱. تملق گفتن؛ چاپلوسی کردن.۲. لاف زدن.
-
شارت وشورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] šārtošurt لافوگزاف؛ دادوفریاد؛ هارتوهورت.〈 شارتوشورت کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] دادوفریاد کردن و لاف زدن.
-
شارمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šārmār مار بزرگ: ◻︎ شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف / شارمارند نفر با نفر آمیختهاند (خاقانی: ۱۲۰ حاشیه).
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lām ۱. زیور؛ زینت.۲. کمربند.۳. لافوگزاف: ◻︎ آخر بدهی به ننگ و رسوایی / بیشک یک روز لاف و لامش را (ناصرخسرو: ۴۹۳).
-
کز
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + حرف اضافه) [مخففِ که از] [قدیمی] ka(e)z که از: ◻︎ چل سال بیش رفت که من لاف میزنم / کز چاکران پیر مغان کمترین منم (حافظ: ۶۸۶).
-
مدعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] modda'i ۱. ادعاکننده.۲. دشمن.۳. کسی که از چیزی لاف میزند که ندارد.۴. (حقوق) خواهان؛ کسی که با دیگری دعوی دارد؛ دعویکننده.
-
پهلوزن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] pahluzan کسی که با دیگری در قدر و مرتبه لاف برابری و همسری بزند: ◻︎ وگر نیز پهلوزنی را بکشت / از او بهتری را قوی کرد پشت (نظامی۵: ۸۷۵).
-
صلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] salaf ۱. گزافگویی کردن؛ لاف زدن.۲. گذشتن از حد خود در سخن گفتن و خودستایی.۳. بیبهره شدن زن از شوهر.
-
کرکری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] korkori = 〈 کرکری خواندن〈 کرکری خواندن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. از روی بیقیدی و ناسازگاری با کسی حرف زدن.۲. جواب نامساعد دادن.۳. لاف زدن؛ رجز خواندن.
-
تاواتا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاواتاو› [قدیمی] tāvātā ۱. قدرت؛ توانایی: ◻︎ هرکه او را هست معنی کمترک / بیش بینم لاف تاواتای او (کمالالدین اسماعیل: رشیدی: تاوتا).۲. تابوطاقت.
-
اشتلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹شتلم› 'oštolom ۱. زور؛ ستم.۲. پرخاش و هیاهو؛ دادوفریاد؛ تندی: ◻︎ کُردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳: ۳۸۰).۳. لاف زدن؛ رجزخوانی.
-
بروت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برو› [قدیمی] borut سبلت؛ سبیل؛ موی پشت لب مرد؛ موهایی که روی لب مرد میروید: ◻︎ دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن (سعدی: ۱۷۲).