کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لابد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لابد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: لابدَّ] [قدیمی] lābod[d] ۱. از روی ناچاری؛ بهناچار.۲. (صفت) ناچار؛ ناگزیر.
-
جستوجو در متن
-
لاجرم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lājaram ۱. ناچار؛ ناگزیر؛ لابد؛ لامحاله.۲. عاقبت.
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bod[d] ۱. چاره؛ گزیر.۲. عوض.۳. جدایی.۴. بت.۵. بتخانه.〈 لابد: ناچار؛ ناگزیر.
-
ناچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāčār ۱. شخصی که ناگزیر به انجام امری است و راه دیگری پیش رو ندارد.۲. [مجاز] درمانده؛ بینوا؛ بیچاره.۳. (قید) لابد؛ ناگزیر.
-
ناگزیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناگزر› nāgozir ۱. آن چه یا آنکه وجود آن ضروری، یا چارهناپذیراست؛ ناچار؛ لابد؛ ناگزران.۲. آنکه در موقعیتی قرار گرفته که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو دارد.۳. (قید) ار روی ناچاری.
-
قید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَید، جمع: قُیُود و اَقیاد] qeyd ۱. [مجاز] زندان؛ بند.۲. (اسم مصدر) [مجاز] یادداشت؛ ذِکر.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که مفهوم فعل، صفت، یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان، یا چگونگی و حالتی مقید میسازد.۴. (ادبی) در قافیه، حرف ساکنی که ق...