کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
كنار رفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ میان] ‹کناغ› ka(e)nār پهلو؛ یک طرف چیزی.〈 کنار آمدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. با کسی سازش کردن و اختلاف خود را رفع کردن.۲. موافقت کردن.
-
کنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) konār ۱. درخت سدر.۲. میوۀ سدر.
-
هم کنار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hamkenār دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند.
-
جستوجو در متن
-
رفت
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ رُفتن) roft = رُفتن〈 رفتوروب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.
-
فاپیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fāpiš ۱. بهپیش.۲. (اسم مصدر) پیشواز.〈 فاپیش رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] پیش رفتن: ◻︎ شه بهجای حاجبزان فاپیش رفت / پیش آن مهمان غیب خویش رفت (مولوی: ۳۷).
-
شاهده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شاهدَة، مؤنثِ شاهد، جمع: شواهد] [قدیمی] šāhede = شاهد: ◻︎ رفت آن عجوز پر دغل، رفت آن زمستان و وَحَل / آمد بهار و زاد از او صد شاهد و صد شاهده (مولوی۲: ۱۲۰۲).
-
رفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) raft ۱. [مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفتوبرگشت.۲. [مقابلِ برگشت] (ورزش) دورِ نخست مسابقات دومرحلهای.۳. (بن ماضیِ رفتن) = رَفتن〈 رفتوآمد:۱. رفتن وآمدن.۲. [مجاز] معاشرت.
-
خلیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xolide ۱. فرورفته.۲. آزرده: ◻︎ زواره بیامد خلیدهروان / که امروز چون رفت بر پهلوان (فردوسی: ۲/۱۷۷).
-
فرز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] ferz ۱. چابک؛ چالاک؛ جَلد؛ چست.۲. (قید) بهتندی: فرز رفت سر کوچه و برگشت.
-
فرزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرزد، فرز› (زیستشناسی) [قدیمی] farze = فریز: ◻︎ از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی: لغتنامه: فرزه).
-
فرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] faram غم؛ اندوه؛ دلتنگی: ◻︎ رفت برون میر رسیدهفرم / پخچ شده بوق و دریده علم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zaft درشت؛ فربه؛ ستبر؛ هنگفت: ◻︎ چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱: ۱۳۷ حاشیه).
-
رازگشاینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāzgošāyande فاشکنندۀ سِر؛ آشکارکنندۀ راز: ◻︎ رفت یکی پیش ملک صبحگاه / رازگشایندهتر از صبح و ماه (نظامی۱: ۷۷).
-
صاحب غار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebqār ۱. یار غار.۲. لقب ابوبکر که همراه حضرت رسول به غار رفت.