کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] qayyem ۱. (حقوق) کسی که سرپرست و عهدهدار امور طفل یتیم باشد.۲. [عامیانه] متولی امر و عهدهدار آن.۳. [قدیمی] متولی وقف.۴. (صفت) [قدیمی] راست و معتدل.
-
قیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قیمَة] [قدیمی] qiyam = قیمت
-
واژههای همآوا
-
غیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، واحد: غیمَة، جمع: غُیُوم] [قدیمی] qa(e)ym میغ؛ ابر.
-
جستوجو در متن
-
قیمومت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی] qeymumat قیم بودن.
-
واعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] vā'i ۱. شنونده.۲. درککننده.۳. حفظکننده؛ قیّم و حافظ.
-
غبطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غبطَة] qebte ۱. آرزو بردن به نیکویی حال کسی؛ آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان.۲. (حقوق، فقه) حفظ مال صغیر توسط قیّم.