کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَید، جمع: قُیُود و اَقیاد] qeyd ۱. [مجاز] زندان؛ بند.۲. (اسم مصدر) [مجاز] یادداشت؛ ذِکر.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که مفهوم فعل، صفت، یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان، یا چگونگی و حالتی مقید میسازد.۴. (ادبی) در قافیه، حرف ساکنی که ق...
-
واژههای مشابه
-
بی قید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] biqeyd ۱. لاقید.۲. بیبند.۳. بیعلاقه.
-
جستوجو در متن
-
خیلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xeyli ۱. فراوان؛ بسیار.۲. (قید) زیاد.۳. (قید) زمانی زیاد.۴. (قید) چندان.
-
قیود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَید] qoyud = قید
-
حباله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حبالَة] [قدیمی] hebāle دام؛ قید؛ بند.=حبالهٴ نکاح: [مجاز] قید زناشویی.
-
لاقید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی] lāqeyd بیقید؛ بیپروا؛ بیبندوبار.
-
علی الاطلاق
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'alal'etlāq مطلقاً؛ عموماً؛ بدون قید؛ بیشرط.
-
قلندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب؟، مٲخوذ از فارسی: کلندر؟] ‹قرندل› qalandar مجرد، بیقید، و از دنیاگذشته؛ درویش.
-
مطلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ مقید] [قدیمی] motlaq آزاد و رها؛ بیقید.
-
مقید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqayyad بندشده؛ پابند؛ درقیدوبند.
-
ولنگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ولانگار› [عامیانه] vele(a)ngār بیقید؛ بیپروا؛ بیبندوبار.
-
چخان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čaxān ۱. کوشنده.۲. ستیزهکننده.۳. (قید) در حال کوشیدن.۴. (قید) در حال ستیزه کردن.
-
جاویدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: ĵāvītān] ‹جاودان› jāvidān ۱. پاینده؛ پایدار؛ همیشگی.۲. (قید) تا همیشه.۳. (قید) از مدتها پیش. * جاوید.